کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسربچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خانه شاگرد
لغتنامه دهخدا
خانه شاگرد. [ ن َ / ن ِ گ ِ ] (اِ مرکب ) پسربچه هایی که به نوکری به خانه می برند. پسربچه هایی که کارهای کوچک خانه را انجام می دهند. وردست .
-
دودول
لغتنامه دهخدا
دودول . (اِ) در زبان اطفال شرم پسر. در زبان کودکان ایر پسربچه و برای تصغیر دودولی گویند. دول . بلبل . (یادداشت مؤلف ).
-
دودولی
لغتنامه دهخدا
دودولی . (اِ) دودول . دول . در زبان کودکان شرم پسربچه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دول و دودول شود.
-
اغیلمة
لغتنامه دهخدا
اغیلمة. [ اُ غ َ ل ِ م َ ] (ع اِ) مصغر اَغلِمَة که جمع غلام بمعنی پسربچه است . (از ناظم الاطباء).
-
مراهقة
لغتنامه دهخدا
مراهقة. [م ُ هََ ق َ ] (ع مص ) نزدیک رسیدن کودک به بلوغ . (منتهی الارب ). به نزدیک بلوغ رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به احتلام نزدیک شدن پسربچه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). فهو: مراهق و راهق ؛ و هی : مراهقة و راهقة. (متن اللغة). || ق...
-
ناهز
لغتنامه دهخدا
ناهز. [ هَِ ] (ع ص ) نزدیک شونده . (آنندراج ). آنکه نزدیک می آید و نزدیک می کشد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از نهز است . رجوع به نهز شود. || پسربچه ای که وقت از شیر بازگرفتنش نزدیک شده باشد. چون کودک به فطام نزدیک شود گویند:نهز للفطام . پسر را ناهز و ...
-
سرآبیلی
لغتنامه دهخدا
سرآبیلی . [ س َ ] (ص ، اِ) حیز و مخنث . (غیاث ) (جهانگیری ). مخنث . (شرفنامه ٔ منیری ). حیز و پشت پایی . (برهان ) (رشیدی ). مؤلف انجمن آرای ناصری نوشته است : مخنث و هیز، و این بیت خاقانی را سند آورده : ازین مشتی سماعیلی ّ ایام وزین جوقی سرآبیلی ّ بر...
-
مرد
لغتنامه دهخدا
مرد. [ م َ رَ ] (ع مص ) ریش برآوردن پسربچه بعد سادگی زنخ . (از منتهی الارب ). به کندی برآمدن ریش یا اصلاً برنیامدن ریش وی و بی ریش ماندن او، فهو أمرد. مدت زمانی بی ریش ماندن جوان سپس برآمدن ریش وی . (از متن اللغة). بی ریش شدن . (از غیاث اللغات ). مر...
-
اعتلاق
لغتنامه دهخدا
اعتلاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عاشق شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوست داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). عاشق شدن . (المصادر زوزنی ). عاشق گشتن . (یادداشت بخط مؤلف ). دوست داشتن پسربچه . و بدین معنی بنفسه متعدی شود. یقال : اعتلق الغلام ؛ ...
-
بزرگی
لغتنامه دهخدا
بزرگی . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) بانوی شاعری که اصلش از کشمیر است و در عهد جهانگیر پادشاه ، ترک پیشه ٔ خود کرد و در گوشه ٔ قناعت خزید. روزی چهار تن شاعر بدیدن او رفتند بار ندادو در همان حال پسربچه ای عرب که خالی از تعشق نبود اجازه ٔ ملاقات یافت و این حال بر...
-
کرمک
لغتنامه دهخدا
کرمک . [ ک ِ م َ ] (اِ مصغر) تصغیر کرم . (برهان ) (آنندراج ). کرم کوچک . (ناظم الاطباء). کرم خرد. (یادداشت مؤلف ) : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگه می بتافت . رودکی .سبک سیمبر پیش مادر بگفت از آن سیب و آن کرمک اندر نهفت . فردوسی .تو که ا...
-
اعوج
لغتنامه دهخدا
اعوج . [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) معرفةً، اسبی است سابق مر بنی هلال را در جاهلیت اعوجیات منسوب است به وی و در میان عرب اسبی بشهرت وانبوهی نسل آن نبوده و در اصل ازآن ِ کنده بود و سلیم بن نصر آنرا از او گرفت ، سپس از طرف او یا از طرف بنی اکل المرار به بنی هلا...
-
چه
لغتنامه دهخدا
چه . [ چ َ / چ ِ ] (پسوند تصغیر) به فتح اول و عدم ظهور هاء در فارسی علامت تصغیر است . (در پهلوی ایچک ، ایچه ، ایزه ، ایزک ، ایجک ، ایژک نشانه ٔ تصغیر است ). (حواشی برهان قاطع چ معین ). چون در آخر کلمه درآورند افاده ٔ تصغیر کند مانند باغچه و طاقچه . (...
-
مخنث
لغتنامه دهخدا
مخنث . [ م ُ خ َن ْ ن َ ] (ع ص ) خم داده و دوتا گشته . (از منتهی الارب ).سست و فروهشته و دوتا گردیده . (از اقرب الموارد) (ازمحیط المحیط). خمیده و دوتاه . (ناظم الاطباء). || کسی که در دبر وی وطی کرده می شود. مأبون و پشت پای و پیرمرد ملوط و پسیخوان و ...
-
پسر
لغتنامه دهخدا
پسر. [ پ ُ / پ َ س َ ] (اِ) پور. پوره . (برهان قاطع). پُس . فرزند نرینه . ریکا. ابن . ولد. ریمن ؟. (برهان قاطع). واد؟. (برهان قاطع). ابنم . (منتهی الارب ) : پسر بُد مر او را یکی خوبروی هنرمند و همچون پدر نامجوی . فردوسی .بخوردن نشستند با یکدگرسیاوش پ...