اعتلاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عاشق شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوست داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). عاشق شدن . (المصادر زوزنی ). عاشق گشتن . (یادداشت بخط مؤلف ). دوست داشتن پسربچه . و بدین معنی بنفسه متعدی شود. یقال : اعتلق الغلام ؛ احبه . (از اقرب الموارد). || در چیزی آویختن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بکسی آویختن . و بدین معنی با حرف «باء» متعدی شود. یقال : اعتلق بفلان ؛ تعلق به . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح علوم ادبی آن است که متعلق چیزی را حکمی ثابت کند بعد از آن که آن حکم اثبات کرده باشد به متعلقی دیگر مانند:
نام او آسایشی بخشد بگوش استماع
آنچنان کز طلعت او چشم را آسایش است .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.