کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پریرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پریرو
لغتنامه دهخدا
پریرو. [ پ َ ] (ص مرکب ) پریروی . که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره . پری رخ . خوبرو. زیبارو : ز هر شهری سپهداری و شاهی ز هر مرزی پریروئی و ماهی . فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).پریرو تاب مستوری نداردچو دربندی ز روزن سر برآرد.شیخ محمود شبستری .
-
جستوجو در متن
-
افشنگ
لغتنامه دهخدا
افشنگ . [ اَ ش َ] (اِ) بمعنی افشک است که شبنم باشد. (هفت قلزم ) (برهان ). و در بیت ذیل بفتح نون آمده است : شد عرق ریزان پریرو زیر زلفش از حجاب بر گل رعنا مگر که افشنگ افتاده است . ؟ (از فرهنگ شعوری ).رجوع به افشک شود.
-
دماغ داشتن
لغتنامه دهخدا
دماغ داشتن . [ دَ /دِ ت َ ] (مص مرکب ) مست و سرخوش بودن و حالت نشاط داشتن . (ناظم الاطباء). || حوصله و تحمل داشتن . طاقت و توان داشتن . (یادداشت مؤلف ) : تو اگر دماغ داری گل نسبتی بکن بوبه ازین نچیده باشی گل باغ آشنایی . ملا نسبتی (از آنندراج ).دلم ...
-
مستوری
لغتنامه دهخدا
مستوری . [ م َ ] (حامص ) مستور بودن . پوشیده بودن . پنهان بودن . مخفی بودن .درپردگی . پوشیدگی . شرم . (ناظم الاطباء) : هر که با مستان نشیند ترک مستوری کندآبروی نیکنامان در خرابات آب جوست . سعدی .سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست شاهدان بازی فراخ و ص...
-
بالشت
لغتنامه دهخدا
بالشت . [ ل ِ ] (اِ) بالش . بالشی را گویند که در زیر سر نهند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). تکیه که پرها در آن آکنده باشد. (آنندراج ). آنچه به وقت خواب زیر سر نهند. (غیاث اللغات ). بالش یا چیزی که از پر و یا پشم یا پنبه آکنده کرده زیر سر نهند. (ناظم الاط...
-
پریروی
لغتنامه دهخدا
پریروی . [ پ َ ] (ص مرکب ) پریرو. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره . پری رخ . خوبرو. زیبارو : پریروی دندان بلب برنهادمکن گفت از این گونه بر شاه یاد. فردوسی .ده اسب گرانمایه با تاج زرپریروی ده با کلاه و کمر. فردوسی .برآمیز دینار و مشک و گهرپریروی ...
-
خارخار
لغتنامه دهخدا
خارخار. (اِ) کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم ، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است . (آنندراج ). کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیه ٔ میل و خوا...
-
لزوم
لغتنامه دهخدا
لزوم .[ ل ُ ] (ع مص ) لزم . لزام . لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی . لازم بودن بچیزی . (منتخب اللغات ). || چفسیدن . (دستور اللغة). لازم شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). وجوب . (زمخشری ). ضرورت . ...
-
زلف
لغتنامه دهخدا
زلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است از جهت سیاهی . (آنندراج ). در اصل به ضم اول و فتح لام لفظ عربی است . جمع زلفة بالضم که بمع...
-
تاب
لغتنامه دهخدا
تاب . (اِ) توان . (برهان ). توانایی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). طاقت . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). قوت . (آنندراج ). تاو. (انجمن آرا) (آنندراج ). تیو. (انجمن آراء) (آنندراج ). || تحمل ، پایداری . || قرار. آرام . || صبر. ...
-
افتادن
لغتنامه دهخدا
افتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر س...