کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پروراننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پروراننده
لغتنامه دهخدا
پروراننده . [ پ َرْ وَ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آن که پرورد. آن کس یا چیز که سبب پرورش شود. مربّی . تربیت کننده . بزرگ کننده : سیاوخش راپروراننده بودبدو نیکوئیها رساننده بود. فردوسی .نخستین که آیدش نیروی جنگ همان پروراننده آرد بچنگ . فردوسی .بدان پرورا...
-
جستوجو در متن
-
خیال پرور
لغتنامه دهخدا
خیال پرور. [ خ َ / خیا پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پروراننده ٔ خیال . آنکه بدنبال تخیل خود میرود. آنکه بر بال خیال میپرد. آنکه فانوس خیال های دور و دراز را روشن می کند. آنکه در ذهن پندارهای دور از واقع ترتیب میدهد.
-
پرورنده
لغتنامه دهخدا
پرورنده . [ پ َرْ وَرَ دَ / دِ ] (نف ) پروردگار. پرورش دهنده . پروراننده . مربی . رب ّ. تربیت کننده . مؤدِب . معلم : تو با آفرینش بسنده نه ای مشو تیز چون پرورنده نه ای . فردوسی .هر که از پرورنده رنج ندیددر جهان جز غم و شکنج ندید. اوحدی .پسر را زجر و...
-
برآرنده
لغتنامه دهخدا
برآرنده . [ ب َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) برآورنده . بناکننده . آفریننده : برآرنده ٔ ماه وکیوان و هورنگارنده ٔ فرّ و دیهیم و زور. فردوسی .چنین گفت کای برتر از جان پاک برآرنده ٔ آتش و بادو خاک . فردوسی .برآرنده ٔ گردگردان سپهرهمو پروراننده ٔ ماه و مهر. ...
-
پرور
لغتنامه دهخدا
پرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. ...
-
گردگردان
لغتنامه دهخدا
گردگردان . [ گ ِ گ َ ] (نف مرکب ) حرکت کننده ٔ دورانی . چرخان . دوار : جهان همیشه چنین است و گردگردان است همیشه تا بود آئینش گردگردان بود . رودکی .پس از اختر گردگردان سپهرکه اخترشناسان نمودند چهر. فردوسی .ببینم که تا گردگردان سپهراز این پس همی بر که ...
-
رساننده
لغتنامه دهخدا
رساننده . [ رَ / رِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند. متصل کننده . اتصال دهنده . (فرهنگ فارسی معین ). موصِل . (یادداشت مؤلف ). دهنده . عطاکننده . نایل کننده : سیاوخش را پروراننده بودبدو نیکوییها رساننده بود. فر...
-
خواننده
لغتنامه دهخدا
خواننده . [ خوا / خا ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) قاری . آنکه خواند. آنکه تواند خواندن کتابت را. (یادداشت بخط مؤلف ). مقری . ج ، خوانندگان : بهر سو همی رفت خواننده ای که بهرام را پروراننده ای . فردوسی .کنون رنج در کار خسرو بریم بخواننده آگاهی نو بریم . فر...
-
سپهر
لغتنامه دهخدا
سپهر. [ س ِپ ِ ] (اِ) پارسی باستان «سپیثره » (لغةً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده )، پهلوی «هوسپیتر» و «سپیهر» بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت «سویتر» (مایل بسفیدی ، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه ٔ افغانی «سپرا» (خاکستری رنگ ) از آنجاناشی است . (...
-
نیرو
لغتنامه دهخدا
نیرو. (اِ) زور. قوت . (لغت فرس اسدی ص 416) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (اوبهی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). توانائی . (ناظم الاطباء). توان . پهلوانی . نیرومندی . قدرت : نخست آفرین کرد بر دادگرکزو دید نیرو و بخت و هنر. فردوسی .چه فرمائیم چیست نی...
-
برآوردن
لغتنامه دهخدا
برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل رابرآوریم بچرخ و بزرّ بنگاریم . ناصرخ...