خواننده . [ خوا / خا ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) قاری . آنکه خواند. آنکه تواند خواندن کتابت را. (یادداشت بخط مؤلف ). مقری . ج ، خوانندگان :
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای .
کنون رنج در کار خسرو بریم
بخواننده آگاهی نو بریم .
چو بگشاد مهرش ، بخواننده داد
سخنها بدو کرد خواننده یاد.
بفرمود تا نامه برخواندند
بخواننده بر گوهر افشاندند.
آنچه دقیقی گفته بر اثر این فصول نیز نبشتم تا خوانندگان این تاریخ چون بدینجا برسند و بر این واقف شوند... (تاریخ بیهقی ). غرض من از این نبشتن اخبار آن است تا خوانندگان را از من فایده بحاصل آید. (تاریخ بیهقی ). واجب دیدم به آوردن آن ... تا خوانندگان را نشاط افزاید.(تاریخ بیهقی ).
مبارک باد بر نویسنده و خواننده . (نوروزنامه خیام ). و خواننده ٔ این کتاب باید که وضع و غرض که در جمع و تألیف آن بوده است بشناسد. (کلیله و دمنه ).
تا آفتاب و نجم بوند ازبرای من
خواننده ٔ حدیث ونیوشنده ٔ کلام .
نگارد یکی نامه ٔ دلنواز
که خوانندگان را بود کارساز.
|| مقروء. خوانا. (یادداشت بخط مؤلف ): و خط خواننده باید که داناآن گفته اند احسن الخط ما یقراء. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ). || مغنی . نوائی . خنیاگر. آوازه خوان . مطرب . قوال . (یادداشت بخط مؤلف ) :
مرا لفظ شیرین خواننده داد
ترا سمع دراک داننده داد.
|| داعی . (یادداشت بخط مؤلف ). || دانش آموز. (یادداشت مؤلف ). طالب علم . شاگرد. (ناظم الاطباء) :
کجا آن سر و تاج شاهنشهان
کجا آن دلاور گرامی مهان
کجا آن حکیمان و دانندگان
همان رنج بردار خوانندگان .