کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرماسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرماسیدن
لغتنامه دهخدا
پرماسیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) لمس کردن . بسودن . دست سودن بچیزی جهت ادراک آن . (رشیدی در ذیل پَرماس ). دست برجائی سودن .(برهان در ذیل پرماس ) دست سودن . (جهانگیری در ذیل پرماس ): قال ابوعبداﷲ... الروح جسم تلطف عن الحس و تکبر عن اللمس ؛ معنی آن در شرح ت...
-
جستوجو در متن
-
پلماسیدن
لغتنامه دهخدا
پلماسیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) رجوع به پرماسیدن شود.
-
پرماسش
لغتنامه دهخدا
پرماسش . [ پ َ س ِ ] (اِمص ) لمس . لامسه . ببساوش . بساوش . پرواس . جَس . و رجوع به پرماسیدن شود.
-
پرماسنده
لغتنامه دهخدا
پرماسنده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (نف ) لمس کننده . بساونده . بپساونده . و رجوع به پرماسیدن شود.
-
پلماس کردن
لغتنامه دهخدا
پلماس کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست مالیدن به هر سوی برای جستن چیزی چنانکه کوران همیشه و بینایان در شب . رجوع به پرماسیدن شود.
-
دست مالی کردن
لغتنامه دهخدا
دست مالی کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لمس کردن . برمجیدن . پرماسیدن . بساویدن . بسودن . ببسودن . مالیدن دست به چیزی . دست به چیزی زدن . || دست زده کردن . دست خورده کردن .
-
ضبوث
لغتنامه دهخدا
ضبوث . [ ض َ ] (ع ص ) شتر ماده که در فربهی آن شک باشد پس به دست بسوده شود. (منتهی الارب ). پرماسیدن اشتر تا لاغری و فربهی آن دانند. || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ).
-
ضبث
لغتنامه دهخدا
ضبث . [ ض َ] (ع مص ) سخت به پنجه گرفتن چیزی را. سخت گرفتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). بکف و پنجه گرفتن چیزی . (منتخب اللغات ). به پنجه گرفتن چیزی . || زدن کسی را. || بسودن ناقه و جز آن را تا فربهی ولاغری آن معلوم شود. پرماسیدن ناقه . (منتهی الارب ).
-
پرواسیدن
لغتنامه دهخدا
پرواسیدن . [ پ َرْ دَ ] (مص ) برماسیدن . پرماسیدن . لمس کردن . بسودن . بپسودن . هرچه بسازند (بساوند؟): گوید بپرواسیدم . دست سودن . دست کشیدن . دست مالیدن . پساویدن . بپساویدن . مجیدن . بمجیدن . برمجیدن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). مجش : تا کجا گوهر است و...
-
رک
لغتنامه دهخدا
رک . [ رَک ک ] (ع مص ) جزوی را بر جزو آن چیز افکندن : رککت الشی ٔ بعضه علی بعض ؛ ای طرحته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی بر چیزی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). جزوی را بر جزو آن چیز افکندن . (آنندراج ). چیزی افکندن . (دهار...
-
بسودن
لغتنامه دهخدا
بسودن . [ ب ِ دَ ] (مص ) پسودن . دست زدن و لمس کردن . (فرهنگ نظام ). لمس .(ترجمان القرآن ). مَس ّ. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادربیهقی ). بزمین وادوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مسح .(بحر الجواهر) (دهار). استلام . (تاج المصادر بیهقی ).جس ّ. (تاج المصاد...
-
دیدن
لغتنامه دهخدا
دیدن . [ دی دَ] (مص ) مصدر دیگر آن به قیاس بینیدن و اسم مصدرش بینش است . (از یادداشت مؤلف ). نگریستن . رؤیت کردن . نگریدن . نگاه کردن . نظر انداختن . عیان . معاینه . مقابل آگهی یافتن و خبر. ابصار. لحاظ. ملاحظه . رؤیة. رؤیان . مشاهده . (یادداشت مو...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...