کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پربها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پربها
لغتنامه دهخدا
پربها. [ پ ُ ب َ ](ص مرکب ) گران قیمت . که قیمت بسیار دارد. پُرارزش . ثمین . پرقیمت . گرانمایه . قیمتی . گران . بهاگیر. گران بها. گران سنگ . بهاوَر. نفیس . مقابل کم بها : پشیمان تر آنکس که خود برنداشت از آن گوهر پربها سر بگاشت . فردوسی (شاهنامه ج 4 ص...
-
جستوجو در متن
-
پرقیمت
لغتنامه دهخدا
پرقیمت . [ پ ُ م َ ] (ص مرکب ) گرانمایه . ثمین . که قیمت بسیار دارد. پربها.
-
پربهائی
لغتنامه دهخدا
پربهائی . [ پ ُ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پربها.
-
گهرپاره
لغتنامه دهخدا
گهرپاره . [ گ ُ هََ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف گوهرپاره . یک قطعه جواهر. قطعه ای از گوهر. مروارید پربها. (از ناظم الاطباء).
-
کفن آهنجی
لغتنامه دهخدا
کفن آهنجی .[ ک َ ف َ هََ ] (حامص مرکب ) دزدی جامه ٔ مرده . (ناظم الاطباء). || شغل کفن دزد. (ناظم الاطباء).- کفن آهنجی کردن ؛ عریان کردن مرده را از جامه ٔ قیمتی و پربها. (ناظم الاطباء).
-
لؤلؤ منضود
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ منضود. [ ل ُءْ ل ُ ءِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لؤلؤ بر هم نهاده . || مجازاً سخنان نغز و پربها : راوی روشندل از عبارت سعدی ریخته در بزم شاه لؤلؤ منضود.سعدی .
-
استفان
لغتنامه دهخدا
استفان . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) بیزانسی . یکی از دانشمندان روم . وی در اواخر قرن پنجم میلادی در قسطنطنیه میزیست ولغت نامه ای بسیار جامع در اعلام جغرافیائی تألیف کرده است که از سؤحظّ تنها یک نسخه از اختصار این اثر پربها و چند فصل از نسخه ٔ اصلی آن باقی م...
-
بها گرفتن
لغتنامه دهخدا
بها گرفتن . [ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ارزش پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). قیمت گرفتن . پربها شدن . باارزش شدن : مرد بحکمت بها و قیمت گیردزی ّ زنان است ششتری و بهایی . ناصرخسرو.و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
گران قدر
لغتنامه دهخدا
گران قدر. [ گ ِ ق َ ] (ص مرکب ) گرانپایه . عالی قدر. باوقار. متین . (آنندراج ) : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد. صائب (از آنندراج ). || بسیار. افزون . پربها. قیمتی : چه صلتهای گران قدر ستانند فزون یکهزار و د...
-
آذرآبادگان
لغتنامه دهخدا
آذرآبادگان . [ ذَ دَ ] (اِخ ) آذربایجان : بیک ماه در آذرآبادگان ببودندشاهان و آزادگان . فردوسی .وز آنجایگه لشکر اندرکشیدسوی آذرآبادگان برکشید. فردوسی .سیُم بهره بود آذرآبادگان که بخشش نهادند آزادگان . فردوسی .بیامد سوی آذرآبادگان خود و نامداران و آزا...
-
متعزز
لغتنامه دهخدا
متعزز. [ م ُ ت َ ع َزْ زِ ] (ع ص ) ارجمند و کمیاب گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نادر و کمیاب و پربها و گران و عزیز. (ناظم الاطباء). مقرب گرامی : از نهیب سلطان به یکی از متعززان اقصای هند التجا ساخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ...
-
بها کردن
لغتنامه دهخدا
بها کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قیمت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). اثمان . استیام . تساوم . مساومه . (یادداشت بخط مؤلف ) : متاع نیکوی برکار میدیدبها میکرد چون بازار میدید. نظامی .برخیز تا طریق تکلف رها کنیم دکان معرفت بدو جو پربها کنیم . سعدی .بو...
-
بهاور
لغتنامه دهخدا
بهاور. [ ب َ وَ ] (ص مرکب ) (از: بها + ور، اداة اتصاف ) بمعنی بهاگیر است که چیزی بسیارقیمت و پربها باشد. (برهان ). متاع قیمتی و گرانمایه . (آنندراج ). بهاگیر. پرقیمت . گرانبها : بهاور درّی از دستم برون بردبه نیرنگ و به افسون دهرغدار. ابوالخطیر.چون به...
-
جا زدن
لغتنامه دهخدا
جا زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) چیز کم قیمت و بدلی را بجای چیز پربها و اصلی به کسی دادن . بدلی را بجای اصلی دادن یا فروختن به چالاکی و زرنگی . چیزی بد یا غیر بد را بدل چیزی بفریب نمودن یا دادن . کسی را بجای دیگری جا زدن . به اغفال حریف و طرف چیزی بد را ...