کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پذیرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پذیرا
لغتنامه دهخدا
پذیرا. [ پ َ ] (نف ) صفت دائمی از پذیرفتن . قابل . قبول کننده . پذیرنده : شه نامور نام او فیلفوس پذیرای فرمان او روم و روس . فردوسی .آن گوهر زنده ست و پذیرای علوم است زو زنده و گوینده شده ست این تن مردار. ناصرخسرو.عقل جز وی عقل استخراج نیست جز پذیرای...
-
جستوجو در متن
-
ناپذیرا
لغتنامه دهخدا
ناپذیرا. [ پ َ ] (نف مرکب ) ناپذیر. نپذیرنده . که پذیرا نیست . قبول نکننده . مقابل پذیرا. رجوع به پذیرا شود.
-
امرودبن
لغتنامه دهخدا
امرودبن . [ اَ ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت امرود : از سر امرودبن بنماید آن منعکس صورت پذیرا ای جوان .مولوی (مثنوی ).
-
مرحباگو
لغتنامه دهخدا
مرحباگو. [ م َ ح َ ] (نف مرکب ) خوشامدگو. که به خوشی پذیرا شود. که با خوشروئی پذیرائی و دعوت کند : چه آیم بر پی مردان عالم کز آن سر مرحباگوئی ندارم . خاقانی .|| مشوق . که تحسین و تشویق کند. که مرحبا و بارک اﷲو آفرین گوید.
-
هم خانگی
لغتنامه دهخدا
هم خانگی . [ هََ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) با یکدیگر در یک خانه بودن . در یک خانه سکونت جستن . همنشینی : شهنشه پذیرا شد آن خانه رابه همخانگی برد فرزانه را. نظامی روا دارد ازدوست بیگانگی که دشمن گزیند به همخانگی . سعدی . || دوستی : با دو حکیم از سر همخ...
-
ناقابل
لغتنامه دهخدا
ناقابل . [ ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه قابلیت و لیاقت ندارد. (ناظم الاطباء) : ولی چون التفات مقبلانست چه غم آن را که از ناقابلانست . وصال .|| که استعداد پذیرفتن ندارد. (یادداشت مؤلف ). که قابل و پذیرا نیست . || مزجاة. اندک . حقیر. اندک بها. کم ارزش . بی ار...
-
مهماندار
لغتنامه دهخدا
مهماندار. [ م ِ ] (نف مرکب ) کسی که در سرای خود مهمان دارد. میزبان . || کسی که از تعهد و پرستاری و تیمار مهمان نهراسد. میهماندار که مهمان را پذیرا باشد. || مهماندوست . دوستدار مهمان : سغد ناحیتی است ... با آبهای روان ... و مردمانی مهماندار و آمیزنده ...
-
دل نهاد
لغتنامه دهخدا
دل نهاد. [ دِ ن ِ / ن َ ] (ن مف مرکب ) دل نهاده شده . از عالم (از قبیل ) پیشنهاد که به معنی پیش نهاده شده است . (آنندراج ). توجه . دقت . مواظبت . (ناظم الاطباء). || دل نهاده . دلبسته . تسلیم . پذیرا : دل نهاد قفس جسم نمی شد صائب دل سرگشته اگر راه بجا...
-
پذیرفته
لغتنامه دهخدا
پذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقبول . مبرور. پذرفته . قبول کرده : حج ّ پذیرفته ، حج ّ مَبروُر. پذیرفته باد حج تو،برّاﷲ حَجَک . || متعهّد. پذیرفته . || متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند : چنین هم پذیرفته او را سپارتو بیدا...
-
تناهی
لغتنامه دهخدا
تناهی . [ ت َ ] (ع مص ) بغایت برسیدن . (زوزنی ). بپایان رسیدن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). یقال : تناهی البعیر سمناً. (اقرب الموارد). || به نهایت چیزی رسیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن عمربن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب . مادرش صفیه دختر موسی بن عمربن علی بن حسین (ع ) است . کنیه ٔ او ابوجعفر و شهرتش الصوفی است زیرا پیوسته جامه ای از پشم سفید بر تن میداشت .مردی دانشمند و فقیه و اص...
-
مرضی
لغتنامه دهخدا
مرضی . [ م َ ضی ی ] (ع ص ) مرضو. (منتهی الارب ). || خوش و پسندیده . (منتهی الارب ). مختار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه مورد پسند باشد. مورد رضایت . خشنود و قانع شده . مقبول و مطبوع و خوش آیند. لایق ستایش و موافق میل و پذیرا. (ناظم الاطباء) : ...
-
قابل
لغتنامه دهخدا
قابل . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قبول . پذیرا. پذیرنده . قبول کننده . (غیاث ). مستعد قبول : قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال فتنه ٔ آخر زمان ، از کف او مصطلم . خاقانی .آن قابل امانت در قالب بشرو آن عامل ارادت در عالم جزا. خاقانی .حاملی محمول گرداند ...
-
پذیر
لغتنامه دهخدا
پذیر. [ پ َ ] (نف مرخم ) پذیرنده .ترکیب ها:- آب پذیر . اصلاح پذیر. افسون پذیر. اندرزپذیر. پایان پذیر. پندپذیر. پوزش پذیر. تربیت پذیر. چاره پذیر. (فردوسی ). چکّش پذیر. خاطرپذیر. خدشه پذیر. دانش پذیر. (فردوسی ). درپی پذیر. درمان پذیر. دلپذیر. دین پذیر....