مرضی . [ م َ ضی ی ] (ع ص ) مرضو. (منتهی الارب ). || خوش و پسندیده . (منتهی الارب ). مختار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه مورد پسند باشد. مورد رضایت . خشنود و قانع شده . مقبول و مطبوع و خوش آیند. لایق ستایش و موافق میل و پذیرا. (ناظم الاطباء) : و کان یأمر أهله بالصّل̍وة والزّکو̍ة و کان عند ربه مرضیا. (قرآن 55/19). بعثه سراجاً منیراً و مبشراً و نذیراً و هادیاً و مهدیاً و رسولا مرضیاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و بدان که خدمت تو محل مرضی بافت . (کلیله و دمنه ). بهتر کارها آن است که فاتحتی مرضی و عاقبتی محمود دارد. (کلیله و دمنه ). مذموم طریقت را به تکلیف ... بر اخلاق مرضی ... نتوان داشت .(کلیله و دمنه ). و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند.(سندبادنامه ص 4). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7) ... و آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که ... (سندبادنامه ص 18). پس آنگه هر یکی رااز اطراف بلاد حصه ٔ مرضی معین کرد. (گلستان سعدی ).
- مرضی الاخلاق ؛ کسی که خوی وی پسندیده باشد. (ناظم الاطباء).
- مرضی الطرفین ؛ آنچه مورد رضایت و پسند هر دو طرف باشد. آنچه هر دو طرف دعوی آن را قبول داشته باشند. آنچه هردو خصم بدان رضا دهند: حکم مرضی الطرفین ، قاضی مرضی الطرفین ، محکمه ٔ مرضی الطرفین .
- مرضی عنه ؛ مورد رضایت . پسندیده . مقبول .
|| در اصطلاح درایه . مشکور است . رجوع به مشکور شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.