کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخش کردن (از رادیو) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پی و پخش
لغتنامه دهخدا
پی و پخش .[ پ َ / پ ِ ی ُ پ َ ] (اِ مرکب ) پی و تاو. تاب و طاقت .تاب و توان : بدین رخش ماند همی رخش اوی ولیکن ندارد پی و پخش اوی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 498).
-
جستوجو در متن
-
انتشارات و رادیو
لغتنامه دهخدا
انتشارات و رادیو. [ اِ ت ِ ت ُ ی ُ ] (اِخ ) (اداره ٔ کل ...)، اداره ٔ کل انتشارات و تبلیغات در اواخر سال 1319 هَ .ش . تشکیل شد و اداره ٔ امور رادیو، آژانس پارس اداره ٔ آگهیها و اداره ٔ خبرنگاری را زیر نظر گرفت . در سال 1330 نام اداره ٔ کل انتشارات و ...
-
تلفن بی سیم
لغتنامه دهخدا
تلفن بی سیم . [ ت ِ ل ِ ف ُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رادیو. و اساس آن مانند تلگراف بی سیم بر امواج الکترومانیتیک قرار دارد بدین ترتیب که دستگاه فرستنده مانند مهیج «هرتز» تولید امواج الکترومانیتیک می کند و در نقطه ٔ دیگر این امواج در اجسام هادی ج...
-
دورگوی
لغتنامه دهخدا
دورگوی . (نف مرکب ) گوینده از دور. متکلم از فاصله ٔ بسیار. || (اِ مرکب ) مؤلف این کلمه را بجای کلمه ٔ رادیو برگزیده است .
-
رادیو
لغتنامه دهخدا
رادیو. [ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) از «بی سیم - پرتو مجهول » مصدر آن رادیه ، بمعنی شعاع دادن ، شعاع افکندن ، پرتو دادن ، پرتو افکندن که بصورت اسمی و صفتی هر دو بکار رود در صورت صفتی بمعنی مشعشع و نورانی و در صورت اسمی علامت اختصاری رادیوتلگرافی ، رادیوتلف...
-
ولو کردن
لغتنامه دهخدا
ولو کردن . [ وِ ل َ / لُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) متفرق کردن . از هم پاشیدن . پراکندن . پخش کردن . پاشیدن روی زمین .
-
مذیاع
لغتنامه دهخدا
مذیاع . [ م ِذْ ] (ع ص ) آنکه راز نتواند نگاهداشت . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). دهن لغ که سرنگهدار نیست . (یادداشت مؤلف ). که کتمان سِر نکند، گویند: هو للاسرار مذیاع و للاسباب مضیاع . (از اقرب الموارد). ج ، مذاییع. || (اِ) (اصطلا...
-
بخجیدن
لغتنامه دهخدا
بخجیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) بخچیدن . دراز کردن . طویل کردن . (آنندراج ). چیزی را پهن کردن . پخش کردن . (از فرهنگ شعوری ). || حصار کردن . احاطه کردن . گرد گردیدن . (آنندراج ). || پیچیدن . (فرهنگ شعوری ). || خود را آزار دادن . (آنندراج ).
-
تبلیغات
لغتنامه دهخدا
تبلیغات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تبلیغ. رجوع به تبلیغ شود. - اداره ٔ تبلیغات ؛ نام اداره ای است که مقاصد و نظریات دولت و اخبار داخل و خارج را چنانکه بصلاح باشد بوسیله ٔ رادیو و نشریات مخصوص بخود انتشار میدهدو از جهت سازمانی ، بوسیله ٔ یکی از مدیران کل ا...
-
موضوع کردن
لغتنامه دهخدا
موضوع کردن . [ م َ ک َ دَ ](مص مرکب ) کم کردن . وضع کردن . کسر کردن . در کردن . منها کردن : طلب خود را از دریافتی من موضوع کرد، یعنی منها کرد و برداشت و کم کرد. (از یادداشت مؤلف ).- موضوع کردن از ؛ افکندن از. بیرون کردن از. کم کردن از. جدا کردن از. ...
-
توزیع
لغتنامه دهخدا
توزیع. [ ت َ ](ع مص ) وابخشیدن چیزی میان گروهی . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پخش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بخش کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تقسیم کردن : وزع توزیعاً؛ تقسیم کرد آن را. (ناظم الاطباء). قسمت کردن بین کسان . (از اقر...
-
کافوربیزی
لغتنامه دهخدا
کافوربیزی . (حامص مرکب ) عمل کافور بیختن . کافور پخش کردن . کنایه از باریدن برف : هوا کافوربیزی می نمایدهوای ما اگر سرد است شاید.نظامی .
-
پراشیدن
لغتنامه دهخدا
پراشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پریشان کردن . بیفشاندن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پشولیدن . بشولیدن . پراکنده کردن . پراکندن . بپراکندن . پریشان کردن . ولاو کردن . وِلو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . از هم پاشیدن . پرت وپلا کردن . ترت و...
-
علن
لغتنامه دهخدا
علن . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) پیدا گردانیدن . (از منتهی الارب ). پیدا و آشکار کردن . (ناظم الاطباء). || آشکار گردیدن .(منتهی الارب ). پدید آمدن و پخش شدن (خلاف نهان شدن ). (از اقرب الموارد). و رجوع به عَلانیة و عُلون شود.