کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پانسمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پانسمان
لغتنامه دهخدا
پانسمان . [ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) شستن و بستن ِ قروح و جراحات . مرهم گذاری .
-
جستوجو در متن
-
جراحت بستن
لغتنامه دهخدا
جراحت بستن . [ ج ِ ح َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) زخم بستن . در تداول امروز، پانسمان کردن زخم : مادرش بجسته سرش از تن بگسسته نیکو و باندام جراحتش ببسته . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 78).غلام را فرمود تا تیر از وی جدا کرد و جراحت ببست . (تاریخ بیهقی چ ادیب...
-
کرئوزوت
لغتنامه دهخدا
کرئوزوت . [ کْرِ / ک ِ رِ ءُ زُ ] (فرانسوی ، اِ) روغنی سنگین و بیرنگ با بوی تند که از تقطیر چوب (خصوصاً چوب نوعی آلش که به نام راش خوانده می شود) به دست می آیداین ماده ٔ روغنی دارای وزن مخصوص 1/06 و واکنش خنثی در برابر تورنسل است کمی در آب حل میشود، ...
-
باند
لغتنامه دهخدا
باند. (فرانسوی ، اِ) خسته بند. (یادداشت مؤلف ). پارچه ای لطیف و تمیز که زخم را بدان بندند. بافته که عضو شکسته و یا خسته را پس از پانسمان و دواگذاری بدان بندند که از گرد و خاک و هوا محفوظ بماند. || پارچه و یا نخی که بدان هر چیزی را بندند. || بسته و ت...
-
گوتاپرکا
لغتنامه دهخدا
گوتاپرکا.[ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) جسمی است نظیر کائوچو که از گیاه های خانواده ٔ ساپوتاسه به دست می آورند. محلول کلرفرم دار یک در ده آن را به نام تروماتیسین در بیماریهای جلدی و برگهای گوتاپرکا را برای تهیه ٔ پانسمان به کار می برند. زخمها را در مقابل هجو...
-
کائولن
لغتنامه دهخدا
کائولن . [ ءُ ل َ ] (اِ) کائولن یا خاک چینی ، سیلیکات قلیائی آلومینیوم است که دارای چند ملکول آب است و تقریباً خالص میباشد. گردی است بسیار نرم ، سفید، مایل بخاکستری کمی قابض و در آب و اسیدهای رقیق و سرد غیرمحلول است . دیاستازهای گوارشی و مایعهای مختل...
-
بستن
لغتنامه دهخدا
بستن . [ ب َ ت َ ] (مص ) پهلوی بستن . از ریشه ٔ اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن . فراهم کشیدن . پیوستن . ضد گشودن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ص 278). مقابل گشادن لازم و متعدی هر دو آ...