کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاسخ هم مایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تلخ پاسخ
لغتنامه دهخدا
تلخ پاسخ . [ ت َس ُ ] (ص مرکب ) تلخ زبان . تلخ گفتار. (آنندراج ). کسی که جواب زشت و تلخ میدهد. (ناظم الاطباء) : گل کشمیریان شمشاد خلخ بت شیرین سواد تلخ پاسخ .زلالی (از آنندراج ).
-
پاسخ ده
لغتنامه دهخدا
پاسخ ده . [ س ُ دِه ْ ] (نف مرکب ) پاسخگوی . پاسخ دهنده . جواب دهنده : فرسته کسی ساز دانش پذیرنهان بین و پاسخ ده و یاد گیر.اسدی .
-
پاسخ سرای
لغتنامه دهخدا
پاسخ سرای . [ س ُ س َ ] (نف مرکب ) جواب دهنده . پاسخ ده . پاسخ گوی . پاسخ گذار. جواب آورنده : نهاده بدو گوش پاسخ سرای پر اندیشه شد ز آن سخن رهنمای . فردوسی .فرستاده آمد همان رهنمای دل و گوش بیژن بپاسخ سرای . فردوسی . || معبّر. گذارنده ٔ خواب : چو باب...
-
پاسخ گذار
لغتنامه دهخدا
پاسخ گذار. [ س ُ گ ُ ] (نف مرکب ) پاسخ سرای : همه نامداران پاسخ گذارزبان برگشادند بر شهریار.فردوسی .
-
پاسخ گذاشتن
لغتنامه دهخدا
پاسخ گذاشتن . [ س ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) جواب دادن . پاسخ دادن : فریدون پیامم برین گونه دادتو پاسخ گذار آنچه آیدت یاد.فردوسی .
-
پاسخ گری
لغتنامه دهخدا
پاسخ گری . [ س ُ گ َ ] (حامص مرکب ) جواب گزاری : چنان رو که پرسدت پاسخ کنی به پاسخ گری روز فرخ کنی .فردوسی .
-
پاسخ گزار
لغتنامه دهخدا
پاسخ گزار. [ س ُ گ ُ ] (نف مرکب ) رجوع به پاسخ گذار شود.
-
پاسخ نیوش
لغتنامه دهخدا
پاسخ نیوش . [ س ُ ] (نف مرکب ) جواب شنونده . || صاحب اُذن واعیة : چه گفت آن سخن گوی پاسخ نیوش که دیوار دارد به گفتار گوش .فردوسی .
-
پاکیزه پاسخ
لغتنامه دهخدا
پاکیزه پاسخ . [ زَ / زِ س ُ ] (ص مرکب ) نیکوجواب : شنیدم که بر شاه فرخ بودکه دستور پاکیزه پاسخ بود.ابوشکور.
-
جستوجو در متن
-
خردی
لغتنامه دهخدا
خردی . [ خ ُ ] (حامص ) بچگی . کودکی . طفولیت . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان . ناصرخسرو.بخردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن . سعدی (بوستان ).بخردی بخورد از بزرگان قفاخدا داد...
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت َه ْ ] (اِ) زیر و پایین را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : ز شرم دایه سر در ته فکنده زبان بسته ز پاسخ ، لب ز خنده . (ویس و رامین ).آقای دکتر معین آرد: معنی نخست آن (ته ) خالی است از اوستائی «توسن » (خالی شدن )، پهلوی «توهیک » (تهی و خالی )،...
-
دل آزار
لغتنامه دهخدا
دل آزار. [ دِ ] (نف مرکب ) دل آزارنده .دلازارنده . هرچیز که موجب آزردن خاطر گردد. (ناظم الاطباء). آنچه و آنکه سبب آزردن خاطر شود : ای تو دل آزار و من آزرده دل دل شده زآزار دل آزار زار. منوچهری .من هوادار دل آزارم هرزه دل خویش از هوای من بیزار مکن گو ...
-
لهاک
لغتنامه دهخدا
لهاک . [ ل َهَْ ها ] (اِخ ) نام یکی از برادران پیران ویسه است که پس از جنگ دوازده رخ با برادر دیگر خود فرشیدورد گریخت و گستهم ایشان را تعاقب کرد و به قتل آورد. (برهان ) : ور امید داری که خسرو به مهرگشاید بدین گفته های تو چهرگروگان و آن خواسته هرچه هس...
-
گل
لغتنامه دهخدا
گل . [ گ ِ ] (اِ) پهلوی گیل . رجوع به هوبشمان ص 927 شود. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاک به آب آمیخته . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). طین . وَحَل . عثیر؛ گل و لای که به اطراف پایها ریزد. عثیر. گل و لای تنک . طِآة رَبدیا رَبَد؛ گل تنک . صلصال ؛ گل ...