کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ُشخار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شخار
لغتنامه دهخدا
شخار. [ ش َ ] (اِ) قلیا را گویند که صابون پزان به کار برند و بهترین وی آن است که از اشنان سازند و در وی خواص عجیبه بسیار است . (برهان ). اشخار. (جهانگیری ). قلیا باشد که صابون گران به کار برند. (فرهنگ سروری ). آنچه رنگ رزان و گازران به کار برند. به ه...
-
واژههای همآوا
-
شخار
لغتنامه دهخدا
شخار. [ ش َ ] (اِ) قلیا را گویند که صابون پزان به کار برند و بهترین وی آن است که از اشنان سازند و در وی خواص عجیبه بسیار است . (برهان ). اشخار. (جهانگیری ). قلیا باشد که صابون گران به کار برند. (فرهنگ سروری ). آنچه رنگ رزان و گازران به کار برند. به ه...
-
جستوجو در متن
-
اخشار
لغتنامه دهخدا
اخشار. [ اَ ] (اِ) قلی . خشار. (مقدمةالأدب زمخشری ص 59). اَشْخار. شَخار. رجوع به اَشْخار و شَخار و قَلی ̍ شود.
-
شخانه
لغتنامه دهخدا
شخانه . [ ش َ ن ِ ] (اِ) ماده ای مانند شخار که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء).
-
شخیره
لغتنامه دهخدا
شخیره . [ ش َ رَ / رِ ] (اِ) قلیا و شخار باشد که بدان صابون پزند. (برهان ).
-
اردمه
لغتنامه دهخدا
اردمه . [ ] (اِ) نام درختی . (شمس اللغات ). درخت شخار. (مؤید الفضلاء از زفان گویا).
-
ارومه
لغتنامه دهخدا
ارومه . [ اَ م َ / م ِ ] (اِ) علفی که اشخار از آن حاصل شود. شخار. اشنان . اشنه . اشنان القصارین . غاسول رومی .
-
شخاریدن
لغتنامه دهخدا
شخاریدن . [ ش َ دَ ] (مص ) خلانیدن . خراشیدن . مجروح کردن . شخاریدن و شخار دادن در تداول مردم قزوین درست به معنی فشردن و فشار دادن است و خشاردن و خشار دادن نیز همین است : آن را که دست و رویت چون دوستان ببوسدچون گرگ روی و دستش بشخاری و بخایی .ناصرخسرو...
-
بلخچ
لغتنامه دهخدا
بلخچ . [ ب َ خ َ / ب َ ل َ ] (اِ) زاج سیاه را گویند که قلیا باشد. (برهان ). زاگ سیاه . (الفاظ الادویة). زاگ سیاه که بدان خضاب کنندبه تازی زاج گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). لخچ . شخار.
-
خلخان
لغتنامه دهخدا
خلخان . [ خ َ ] (اِ) گیاهی مانند اشنان که در حوالی بلخ از آن شخار می گیرند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان قاطع). خَرَند نام گیاهی است که از آن قلیا گیرند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
شغار
لغتنامه دهخدا
شغار. [ ش ِ / ش ُ ] (اِ) اشغار. سوخته ٔ گیاهی که آنرا اجوه گویند و برای شستن لباس و ساختن صابون و سفید شدن کشمش بکار برند (در خراسان بخصوص در گناباد)، و ناصرخسرو آنرا شخار آورده : ناصبی شوم را به مغز سر اندرحکمت حجت بخار و دود شخار است . (از یادداشت ...
-
خرند
لغتنامه دهخدا
خرند. [ خ َ رَ ] (اِ)گیاهی باشد مانند اشنان که بدان هم رخت شویند و هم از آن اشخار و قلیا سازند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). گیاهی است بر شبه اشنان و بزبان دیگر شخار خوانندش . بوشکور گفت : تذرو تا همی اندر خرند خایه نهدگوزن ت...
-
کلیا
لغتنامه دهخدا
کلیا. [ ک ِل ْ ] (اِ) به معنی شخار است که قلیا باشد و بیشتر صابون پزان به کار برند. (برهان ). قلیا معرب آن است . (انجمن آرا). اسم فارسی قلی است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به قلیا شود. || به لغت زند و پازند گوسفند را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ا...