کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَنظُرُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قراب المؤمن
لغتنامه دهخدا
قراب المؤمن . [ ق ُبُل ْ م ُءْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) دانائی و دریافت وی . (منتهی الارب ). دانائی و دریافت مؤمن . (ناظم الاطباء). در حدیث است : اتقوا قراب المؤمن فانه ینظر بنوراﷲ.
-
ذوالخویصرة
لغتنامه دهخدا
ذوالخویصرة. [ ذُل ْ خ ُ وَ ص ِ رَ ] (اِخ ) خارجی بن زهیر صحابی تمیمی . در امتاع الأسماع آمده است . فی یوم فتح مکة: و جلس صلی اﷲ علیه و سلّم یومئذ. و فی ثوب بلال رضی اﷲ عنه فصّةَ یقبّضها للنّاس علی ما اراه اﷲفاتی ذوالخویصرة التمیمی و اسمه حرقوص فقال ...
-
تمیح
لغتنامه دهخدا
تمیح . [ ت َ م َی ْ ی ُ ] (ع مص ) ناوناوان رفتن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : مر فلان یتمیح ؛ ای یتکفا و معناه ُ یتبختر و ینظر فی ظله . (اقرب الموارد). || به چپ و راست مایل شدن شاخه و مست . (از اقرب الموارد).
-
ناظورة
لغتنامه دهخدا
ناظورة. [ رَ ] (ع اِ) مهتر که در هر امور منتظر او باشند، واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مهتری که در همه ٔ کارها منتظر وی باشند. (ناظم الاطباء). نظورة. نظیرة. نظور. السید ینظر الیه . (معجم متن اللغة). ناظور. ...
-
لهب بن احجن
لغتنامه دهخدا
لهب بن احجن . [ ل َ هََ ب ِ ن ِ اَ ج َ ] (اِخ ) قبیله ای است مشهور به قیافه . (منتهی الارب ). قبیلة من العرب تعرف بالقیافة کذا فی النسخ و الصواب بالعیافة و هو لهب بن احجن بن کعب بن الحرث بن کعب بن عبداﷲبن مالک بن نضربن الازد. قال ابن درید: کان لهب اع...
-
ازهی
لغتنامه دهخدا
ازهی . [ اَ ها ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از زهو. نازنده تر. متکبرتر. خودپسندتر.- امثال : ازهی من ثعلب . ازهی من ثور . ازهی من دیک . ازهی من ذباب . ازهی من طاوس . ازهی من غراب ؛ لانه اذا مشی لایزال یختال و ینظر الی نفسه و قال :الج ّ لجاجاً من الخن...
-
جرزة
لغتنامه دهخدا
جرزة. [ج ُ زَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است به یمامه از اراضی کوفه از آن بنی ربیعه . (از معجم البلدان ) : کان بحیرا لم یقل لی ماتری من الامر او ینظر بوجه قسیم و لو شئت فی حال الکمیت و لم تکن کأنک نصب للرماح رجیم ولکن رأیت الموت ادرک تبعاو من بعده من حا...
-
خوصاء
لغتنامه دهخدا
خوصاء. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث اخوص . زنی که چشمخانه اش به مغاک فرورفته باشد. || باد گرم که چشم را بشکند از گرما. || چاه دورتک . || پشته ٔ بلند زمین . || گوسپند که یک چشمش سیاه و دیگری سپید باشد. || نیمروز بسیار گرم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس )...
-
حرقوص
لغتنامه دهخدا
حرقوص . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن سعدبن زهیر السعدی العنبری . بروایت طبری ، صحابی است و در خلافت عمر، خلیفه اورا با سپاهی بمدد مسلمانان که با ایران جنگ درپیوسته بودند فرستاد. سوق الاهواز را فتح و مسخر کرد. و در حرب صفین به اول در رکاب علی و پس از فتنه ٔ حَک...
-
توکف
لغتنامه دهخدا
توکف . [ ت َ وَک ْ ک ُ ] (ع مص ) بازعهد بستن و تیمار داشتن . یقال : هو یتوکف لهم ؛ ای یتعدهم و ینظر فی امورهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || چشم داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). چشم داشتن خیر ونیکوئی را. (من...
-
تشاوس
لغتنامه دهخدا
تشاوس . [ ت َ وُ ] (ع مص ) نگریستن بگوشه ٔ چشم از تکبر یا غضب و رخساره کژ کردن در آن حال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از گوشه ٔ چشم نگریستن از کبر یا غضب . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کوچک کردن چشم و کشیدن پلکها در نگاه کردن . (ا...
-
سجنجل
لغتنامه دهخدا
سجنجل . [ س َ ج َ ج َ ] (معرب ، اِ) آینه ، و این لفظ رومی است . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). آینه . (اقرب الموارد). آینه ٔ چینی . (دهار) (زمخشری ). آینه ٔ روئین . (مهذب الاسماء). در رومی آینه است . (المعرب جوالیقی ص 179) : مهفهفة بیضاء غیر مُفا...
-
تاج الامراء
لغتنامه دهخدا
تاج الامراء. [ جُل ْ اُ م َ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر زمان ابوالعلاء معری است و ابوالعلاء ضمن مکاتبات و مناظراتی که با ابن عمران داشته است نام وی را بدین گونه یاد می کند: «... و قدعلم ان السید الاجل تاج الامراء فخر الملک عمدة الامامة وعدةالدولة و مجدها ...
-
شباک
لغتنامه دهخدا
شباک . [ ش ُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است مانند گیاه دلبوث و شیرین تر از آن . (منتهی الارب ). گیاهی است چون دلبوث . (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || هرچه از نی و مانند آن که در هم نهاده باشند بر صنعت بوریاها. شباکه ، یک پاره از آن . (منتهی الارب )(از ...
-
عشیة
لغتنامه دهخدا
عشیة. [ ع َ شی ی َ ] (ع اِ) آخر روز. (منتهی الارب ). شبانگاه . (زمخشری ) (دستور اللغة). شبانگاه ، از نماز شام تا نماز خفتن . (دهار). به معنی «عشی ّ» است ، چنانکه گویند: أتیته عشیة أمس یا عشی أمس ، و برخی گویند عشیة مؤنث عشی است و عرب آن را به معن...