کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وزع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وزع
لغتنامه دهخدا
وزع . [ وَ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || اول و آخر لشکر را فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). فراهم آوردن اول و ...
-
واژههای همآوا
-
وذء
لغتنامه دهخدا
وذء. [ وَذْءْ ] (ع اِ) سخن نابایست و مکروه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سخن ناشایست ناسزاباشد یا غیر آن . (از اقرب الموارد). || (مص ) عیب کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حقیر گردانیدن . (منتهی الارب )(آنندراج...
-
وذع
لغتنامه دهخدا
وذع . [ وَ ] (ع مص ) روان گردیدن آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
وضع
لغتنامه دهخدا
وضع. [ وَ ] (ع مص ) موضع [ م َ ض ِ / م َ ض َ ] .موضوع . بنهادن . (تاج المصادر بیهقی ). نهادن چیزی رابر جای . (منتهی الارب ). بار نهادن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خلاف رفع. (اقرب الموارد).- وضع حمل ؛ نهادن بار. زادن .- وضع ید ؛ خور...
-
وضع
لغتنامه دهخدا
وضع. [ وُ ] (ع مص ) بچه آوردن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || در آخر طهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). در حال حیض آبستن شدن زن . (المصادر زوزنی ). در آخر پاکی آبستن شدن . (تاج المصادربیهقی ). || (ا...
-
وزء
لغتنامه دهخدا
وزء. [ وَ زَءْ ] (ع مص ) استوارخلقت شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد کوتاه چاق و گویند مرد سخت خلقت ، یقال رجل وزاء و آن در اصل مصدر است . (اقرب الموارد). رجوع به وزء شود.
-
وزء
لغتنامه دهخدا
وزء. [ وَزْءْ ] (ع مص ) خشک کردن گوشت . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || پراکنده کردن قوم را و از همدیگر جدا نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
موزع
لغتنامه دهخدا
موزع . [ زَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ایزاع . برغلانیده شده و اغوا گشته و مجبور کرده . (ناظم الاطباء). برآغالانیده به چیزی . مغری به . (منتهی الارب ، ماده ٔ وزع ).
-
موزوع
لغتنامه دهخدا
موزوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از وزع . بازداشته شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پراکنده و پخش شده . سرشکن شده : مال و معاملات بر اتباع خویش موزوع گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 111).
-
ایزاع
لغتنامه دهخدا
ایزاع . (ع مص ) (از «وزع ») در دل افکندن . (ترجمان القرآن ). الهام دادن . || برآغالانیدن بچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پراکندن . || پاره پاره بول انداختن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به ایزاغ شود. || تقسیم کر...
-
بازداشت
لغتنامه دهخدا
بازداشت . (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) منع. ممانعت تعرض . (ناظم الاطباء). مَنع. حَدَد. سَدّ. رُطام . حُجران . مَنعی . خَبل . (منتهی الارب ). وَزع . کَف ّ.ممانعت . رَدَع . نهی . || حمایت . نگه داشتن . (شعوری ج 1 ص 152). || (اِ مرکب ) درمیان و فاصله . ...
-
توزیع
لغتنامه دهخدا
توزیع. [ ت َ ](ع مص ) وابخشیدن چیزی میان گروهی . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پخش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بخش کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تقسیم کردن : وزع توزیعاً؛ تقسیم کرد آن را. (ناظم الاطباء). قسمت کردن بین کسان . (از اقر...