کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وزارتخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وزارتخانه
لغتنامه دهخدا
وزارتخانه . [ وِ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محلی که وزیر با اعضای خود در آن به کار پردازد : گفتم اخبار وزارتخانه چیست اطلاعات خود و بیگانه چیست . بهار (از فرهنگ فارسی معین ).رجوع به وزیر شود.
-
جستوجو در متن
-
اداره
لغتنامه دهخدا
اداره . [ اِ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) قسمتی از وزارتخانه . هر وزارتخانه به چند اداره و هر اداره به چند دائره منشعب شود. ج ، اِدارات .- اداره ٔمحاسبات . رجوع به محاسبات شود.- اداره ٔ مدعی العمومی ابتدائی . رجوع به دادسرا شود.- اداره ٔ مدعی العمومی استی...
-
تدارکات
لغتنامه دهخدا
تدارکات . [ ت َ رُ ] (ع اِ) ج ِ تدارک . بسیجها و تهیه ها. (ناظم الاطباء).- اداره ٔ تدارکات ؛اداره ای است که احتیاجات وزارتخانه ها و دیگر بنگاههای دولتی را برمی آورد: اداره ٔ تدارکات آرتش . اداره ٔ تدارکات وزارت دارائی .
-
مدیر کل
لغتنامه دهخدا
مدیر کل . [ م ُ ک ُ / م ُ رِ ک ُل ل ] (اِ مرکب ) کسی که امور چند اداره ٔ وزارت خانه را به عهده دارد، مقام وی پائین تر از معاون وزارتخانه و بالاتر از رئیس است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بخشنامه
لغتنامه دهخدا
بخشنامه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) حکم یا دستوری که از طرف وزارتخانه یا مؤسسه ای در نسخه های متعدد نویسند و به شعب و کارمندان ابلاغ کنند. متحدالمآل . (فرهنگ فارسی معین ). || هبه نامه . بخشش نامه . (از ناظم الاطباء).
-
بازرس
لغتنامه دهخدا
بازرس . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مفتش . کسی که ازطرف وزارتخانه ها و اداره ها بکارهای کارمندان و کارکنان رسیدگی کرده درستی یا نادرستی کارهای آنها را برئیس یا وزیر آگهی میدهد و پیشتر مفتش نامیده میشد. (لغت مصوبه ٔ فرهنگستان ) .
-
ملزومات
لغتنامه دهخدا
ملزومات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ملزومة، تأنیث ملزوم . رجوع به ملزوم شود. || آنچه برای اداره یا وزارتخانه ای لازم است از میز و صندلی و قلم و مرکب و دوات و جز آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- اداره ٔ (دایره ٔ) ملزومات ؛ اداره ای که در آن به اسباب ...
-
بودجه
لغتنامه دهخدا
بودجه . [ ج ِ ] (فرانسوی ، اِ) انگاره . دخل و خرج مملکت . مجموع درآمدها و هزینه های یک کشور، یک وزارتخانه ، یک اداره ، یک مؤسسه و یا شخص خاص . صورت برآورد جمع و خرج یک وزارتخانه ، یک اداره ، یک بنگاه . ماده ٔ اول قانون محاسبات عمومی مصوب اسفندماه 13...
-
معاون
لغتنامه دهخدا
معاون . [ م ُ وِ ] (ع ص ) یاری کننده . دستگیر و مددگار و معین و یاور. (ناظم الاطباء). یاری گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- معاون جرم ؛ آن که محرک عامل اصلی جرم (مباشر فعل جرم ) است و یا با علم در تهیه ٔ مقدمات یا در لواحق جرم کمک و تسهیل در اجرای ...
-
رسانی
لغتنامه دهخدا
رسانی . [ رَ / رِ ] (حامص ) حاصل مصدر از رساندن و رسانیدن و معمولاًهمراه پیشاوندی بیاید، مانند: نامه رسانی و جز آن .- نامه رسانی ؛ عمل نامه رسان . شغل نامه رسان .- || در اصطلاح اداری ایران به اداره یا دایره یا شعبه و قسمتی گویند که ابلاغ و ارسال نام...
-
مباشرت و ملزومات
لغتنامه دهخدا
مباشرت و ملزومات . [ م ُ ش ِ رَ وَ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) فرهنگستان ایران بجای این کلمه کارپردازی را برگزیده و آن اداره ای است که لوازم کار و وسائل وزارتخانه و بنگاهی را تهیه می کند. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 87 و ماده ٔ قبل معنی...
-
انتقال کردن
لغتنامه دهخدا
انتقال کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جابجا شدن . منتقل شدن : پس این مملکت را نباشد زوال ز ملکی بملکی کند انتقال . (بوستان ).|| از جایی بجایی رفتن . || مردن . درگذشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح اداری ) کارمندی را از وزارتخانه ، اداره یا د...
-
مفتش
لغتنامه دهخدا
مفتش . [ م ُ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) جوینده . کاونده . (از آنندراج ). کسی که می جوید و می کاود و تفتیش می نماید. (ناظم الاطباء). پژوهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تفتیش شود. || (اصطلاح اداری در گذشته ) بازرس . کسی که از طرف وزارتخانه ها و ...
-
ممیزه
لغتنامه دهخدا
ممیزه . [ م ُ م َی ْ ی ِ زَ ] (ع ص ) ممیزة. مؤنث ممیز. تمیزدهنده و جداکننده ٔ خوب از زشت . (از ناظم الاطباء).- قوه ٔ ممیزه ؛ قوه ٔ بازشناختن از یکدیگر. یکی از هشت خادم نفس نباتی است که کثیف غذا را از لطیف جدا می کند. قوه ای که چون غذا پخته شود، کثی...