کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وحوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وحوش
لغتنامه دهخدا
وحوش . [ وُ] (ع اِ) ج ِ وحش ، و وحش ج ِ وحشی است . (السامی فی الاسامی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جانوران صحرایی . (غیاث اللغات ) : بسان چاه زمزم است چشم من که کعبه ٔ وحوش شد سرای او. منوچهری به پرّی و به فرشته به حور و...
-
واژههای مشابه
-
باغ وحوش
لغتنامه دهخدا
باغ وحوش . [ غ ِ وُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باغ وحش . رجوع به باغ وحش شود.
-
باغ وحوش
لغتنامه دهخدا
باغ وحوش . [ وُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 9 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان بر کنار راه شهر کرد باصفهان درجلگه واقع است . ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 1372 تن سکنه ، آب آنجا از قنات و زاینده رود تأمین م...
-
جستوجو در متن
-
وجرة
لغتنامه دهخدا
وجرة. [ وَ رَ / وَ ج َ رَ ] (ع اِ) گَوی که جهت شکار وحوش کنند که چون وحوش بر آن گذرد چاه و مغاکی درآید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، وجار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گودالی که جهت گرفتن وحوش کنند. (ناظم الاطباء).
-
قوشی
لغتنامه دهخدا
قوشی . (ترکی ، اِ) مترس که در مزرعه ها جهت رمیدن وحوش و طیور گذارند. (ناظم الاطباء).
-
بنات قفر
لغتنامه دهخدا
بنات قفر. [ ب َ ت ُ ق َ ] (ع اِ مرکب ) هر نوع حیوان وحشی . وحوش . (از المرصع).
-
طیور
لغتنامه دهخدا
طیور. [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طیر. پرندگان . مرغان . جج ِ طائر : الا آنک او را باد و دیو و پری و وحوش و طیور در فرمان بود و مرا نیست . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بدام زلف تو گه آدمی و گاه ملک گهی وحوش گرفتار و گه طیورانند.حکیم حاذق (آنندراج ).
-
متأبد
لغتنامه دهخدا
متأبد. [ م ُ ت َ ءَب ْ ب ِ ] (ع ص ) وحشت و نفرت نماینده . (آنندراج ). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج ). منزلی که خالی از مردم شده و وحو...
-
نخجیرگان
لغتنامه دهخدا
نخجیرگان . [ ن َ ] (ص مرکب ) شکارچی . صیاد. قناص وحوش . (یادداشت مؤلف ) : تو خود دانی که ویرو چون جوان است به دشت و کوه بر نخجیرگان است .(ویس و رامین ).
-
مئران
لغتنامه دهخدا
مئران . [م ِءْ ] (ع اِ) (از «ارن ») جای باش وحوش . ج ، مآرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
-
غیضة
لغتنامه دهخدا
غیضة. [ غ َ ض َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در شرق موصل از اعمال عقرالحمیدی ، قرای متعددی دارد و وحوش و پرندگان در آنها بسیارند. در هر سال بیش از پنج هزار دینار از بهای چوب و نی و مستغل و زراعت و آسیاب عایدی دارد. (از معجم البلدان ).
-
هرین
لغتنامه دهخدا
هرین . [ هَُ رْ ری / هَُ ] (اِ) آواز مهیب راگویند همچو آواز سباع و وحوش . (برهان ) : ز هرین حمله ز هرای تیغشده آب خون در دل تند میغ. نظامی .رجوع به هرا شود.
-
هیروگلیف
لغتنامه دهخدا
هیروگلیف . [ ی ِ رُگ ْ ] (اِ) خط وحوش . یکی از خطهای قدیم . یک نوع خط بوده که به جای نوشتن نام اشیاء شکل آنها را میکشیدند. این خط در بین کاهنان مصری برای نوشتن مطالب مذهبی متداول بوده است . رجوع به خط شود.