کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وبداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وب
لغتنامه دهخدا
وب . [ وَب ب ] (ع مص ) آماده شدن به حمله کردن در جنگ و فعل آن از باب ضرب است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مهیا شدن جنگ را.
-
داری
لغتنامه دهخدا
داری . (اِ) سرکار. ناظر انبار و ذخیره ٔ عمومی . || دربار و قصر و بارگاه . || ناقوس کلیسا. زنگی در کلیسای عیسویان که در هنگام دعوت مردم به عبادات آن را بنوازند. (ناظم الاطباء). || در لهجه های محلی برخی از نقاط ایران به معنی «دارو» بکار میرود. (لغات مح...
-
داری
لغتنامه دهخدا
داری . (اِخ ) یکی از طوایف ترکمن ایران . (جغرافیای سیاسی ایران کیهان ص 193). در تاریخ گزیده نام این طایفه جزو طوایف لرآمده است . رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 547 شود.
-
داری
لغتنامه دهخدا
داری . [ را ] (اِخ ) شهری است میان نصیبین و ماردین . (منتهی الارب ). رجوع به دارا شود.
-
داری
لغتنامه دهخدا
داری . [ را ] (اِخ ) قلعه ای است به طبرستان . (منتهی الارب ). رجوع به دارا شود.
-
داری
لغتنامه دهخدا
داری . [ را ] (اِخ ) وادیی است به دیار بنی عامر. (منتهی الارب ).
-
داری
لغتنامه دهخدا
داری . [ ری ی ] (ع اِ) خداوند نعمت . || کشتیبان . (منتهی الارب ). || مرد ملازم خانه . || مشکی که از دارین بحرین می آورند. || (ص ) آگاه و مطلع. واقف . (ناظم الاطباء). || بادرایت . ج ، دراة. || عطار. (اقرب الموارد). بوی فروش . || منسوب به دارین است که ...
-
علم داری
لغتنامه دهخدا
علم داری . [ ع َ ل َ ] (حامص مرکب ) عمل و کار علمدار. حمل علم . نگهبانی و حراست علم در جنگها.
-
عهده داری
لغتنامه دهخدا
عهده داری . [ ع ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) به عهده داشتن و تعهد. (فرهنگ فارسی معین ). تقبل .پذیرفتاری . تاوان داری . || ضمان . ضمانت .
-
عیال داری
لغتنامه دهخدا
عیال داری . (حامص مرکب ) عمل عیال دار. نگاهداری اهل و عیال . (ناظم الاطباء). || عیالواری . عیالباری . معیل بودن .
-
کله داری
لغتنامه دهخدا
کله داری . [ ک ُ ل َه ْ ] (حامص مرکب ) بمعنی پادشاهی باشد. (برهان ). پادشاهی و سلطنت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : ترا میان سران کی رسد کله داری ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا. خاقانی .نه آن شد کله داری پادشاه که دارد به گنجینه در صد کلاه ....
-
گله داری
لغتنامه دهخدا
گله داری . [ گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) عمل گله دار. شبانی . چوپانی : به شتربانی و گله داری کردی آهستگی و هشیاری . نظامی (هفت پیکر ص 28).... گله داری در ایران بر دو قسم است : یکی آنکه در قراء و قصبات مالکان و زارعان مقداری گوسفند...
-
کلبه داری
لغتنامه دهخدا
کلبه داری . [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) دکان داری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از آهنگری رست و سالار گشت پس از کلبه داری سپهدار گشت .اسدی .
-
کینه داری
لغتنامه دهخدا
کینه داری . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کینه دار. دشمنی . خصومت . کینه توزی : بیا با ما مورز این کینه داری که حق صحبت دیرینه داری . حافظ.و رجوع به کینه دار شود.
-
گیتی داری
لغتنامه دهخدا
گیتی داری . (حامص مرکب ) عمل گیتی دار. گیتی داشتن . جهانداری .