کله داری . [ ک ُ ل َه ْ ] (حامص مرکب ) بمعنی پادشاهی باشد. (برهان ). پادشاهی و سلطنت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
ترا میان سران کی رسد کله داری
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا.
نه آن شد کله داری پادشاه
که دارد به گنجینه در صد کلاه .
کله داری آن شدکه بر هر سری
نهد هر زمان از کلاه افسری .
آمدند از ره شکرباری
کرده زیر قصب کله داری .
و رجوع به کلاه داری شود.
|| کنایه از سرکشی هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء). سرکشی . تکبر. (فرهنگ فارسی معین ). غرور. خودنمایی :
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از سنگدلی هر دم سنگی دگر اندازد.
دل هم به کله داری بر عشق سراندازد
یعنی که چو سر گم شد دستار نیندیشد.
روا نبود که چون من زن شماری
کله داری کند با تاجداری .
نان دهانم بدین کله داری
نان خورانم بدان گنه کاری .
|| نگاه داشتن کلاه . نگاه داشتن کلاه بزرگان و محتشمان ، کنایه از خدمتگزاری و چاکری :
چون به هم صحبتیش پیوستم
به کله داریش کمر بستم .