کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه نامۀ یک زبانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابزیم
لغتنامه دهخدا
ابزیم . [ اِ ] (معرب ، اِ) زبانه ٔ پیش بند یعنی کمرسار. (دستورالاخوان قاضی محمد دهار). زبان مانندی که در یک سر کمربند باشد و در حلقه ٔ سر دیگر گردد. (منتهی الارب ). زبانه ٔ بربند. حلقه ٔ سینه بند. زبانه ٔ کمربند و کمرسار. (مهذب الاسماء). ابزام . ابزی...
-
ابازیم
لغتنامه دهخدا
ابازیم . [ اَ] (ع اِ) ج ِ اِبزیم ، و آن زبانه ای باشد در یک سر کمربند که در حلقه ای که در سر دیگر آن است جای گیرد.
-
زبانه
لغتنامه دهخدا
زبانه . [ زَ / زُ ن َ / ن ِ ] (اِ) چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد... چون زبانه ٔ آتش و زبانه ٔ تیغ. (آنندراج ). زبانه ٔ هر چیزی مانند آتش و امثال آن . (انجمن آرا). هر چیز شبیه به زبان مثل میل کوچک میان قفل و شعله ٔ آتش و میل میان شاهین ترازو و میل م...
-
فانه
لغتنامه دهخدا
فانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) چوبکی باشد که درودگران در میان چوبهای بزرگ نهند، و در ولایت آذربایجان سکنه گویند. (صحاح الفرس ). چوبی که میان شکاف چوب گذارند. (آنندراج ). || چوبی که در پس دروازه برای بستن در استوار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : تو را خانه...
-
تیربند
لغتنامه دهخدا
تیربند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) کمری که از چند رشته پشم شتر بافته ساخته باشند و آن را شاطران در بالای قنطوره بر میان بندند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و امثال آن آویزند و زنگها را بدان بند کنند.(برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشید...
-
مصفات
لغتنامه دهخدا
مصفات . [ م ِ ] (ع اِ) راووق . مصفاة. مبزل .مبزله . صافی . پالونه . پالاون . ج ، مصافی . (یادداشت مؤلف ). آنچه به آن چیزی صاف کنند و بپالایند. (غیاث ). و رجوع به مصافاة و پالونه شود. || کفگیر. || (اصطلاح پزشکی ) عظم مصفات ، آن را غربالی نیز گویند و ...
-
دوزبان
لغتنامه دهخدا
دوزبان . [ دُ زَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )که زبان دو دارد. که دارای دو زبان است . || مار و افعی . (ناظم الاطباء). || که به دوزبان سخن گوید. ذواللسانین . ترجمان . مترجم . || دوزبانه . که دارای دوتا زبانه باشد: نصل فتیق الشفرتین ؛ پیکان دوزبان . صاحب دوزبا...
-
کرکاش
لغتنامه دهخدا
کرکاش . [ ک َ ] (اِ) اقحوان . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). بابونج . مقارجه . رجل الدجاجة. بابونک . بابونق . (یادداشت مؤلف ). شجره ٔ مریم . بابونه ٔ گاوچشم . بابونه ٔ گاوی . (فرهنگ فارسی معین ). گیاهی است از تیره ٔ مرکبان که دارای گونه های د...
-
باسن
لغتنامه دهخدا
باسن . [ س ُ ] (فرانسوی ، اِ) نام یکی از آلات بادی موسیقی ازنوع فلوت است . ظاهراً این ساز لوله ای شکل در سال 1480 در پاوی اختراع شده است و انواع مختلف دارد، بعضی از آن دارای دوازده سوراخ و سه کلید و نوع دیگر بدون کلید و دارای یازده سوراخ است . زبانه ...
-
هارمونیم
لغتنامه دهخدا
هارمونیم . [ م ُ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) هارمنیم .گونه ای ابزار بادی موسیقی است که دارای صفحه ٔ کلید است به عبارت دیگر آلت موسیقی بدون لوله ای است که نی آزاد یا لوله های صوتی آزادی در آن تعبیه شده است .هارمونیم و دستگاههای تکمیل شده ٔ بعدی آن که در امری...
-
زاویه ٔ قائمه
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ قائمه . [ ی َ / ی ِ ی ِ ءِ م َ / م ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاویه ای است که 90 درجه باشد در صورتی که محیط کره را بسیصد و شصت درجه تقسیم کنند و بعبارت دیگر چون بر خط راست مفروش یعنی خط افقی ، خطی قائم کنند پس سطحه ٔ میان ضلعین زاویه ٔ قائمه ...
-
ناره
لغتنامه دهخدا
ناره . [ رَ / رِ ] (اِ) زبانه ٔ ترازو و زبانه ٔ قپان . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). رمانه ٔ کپان . (صحاح الفرس ). شاهین ترازو (شعوری ) : ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله . دقیقی .چون بو...
-
شعله زدن
لغتنامه دهخدا
شعله زدن . [ ش ُ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) زبانه زدن . مشتعل شدن . (فرهنگ فارسی معین ). شعله ورشدن . مشتعل گشتن . برافروختن . روشن شدن : گر آتش سیاست تو شعله ای زندگردون از آن دخان شود اختر شرر شود. مسعودسعد.طرفه مدار اگر ز دل نعره ٔ بیخودی زنم کآ...
-
ملخ
لغتنامه دهخدا
ملخ . [ م ُ ل ُ ] (اِخ ) (= ملک ) یکی از پروردگاران مردم کارتاژ که بعل هم خوانده می شده ، شهر بعلبک در سوریه به نام این پروردگار است . دست کم در سال بایستی یک کودک آنهم یگانه فرزند خاندان بزرگی به رسم فدیه در آغوش آهنین این پروردگار به دم زبانه ٔ آتش...
-
صداقت
لغتنامه دهخدا
صداقت . [ ص َ / ص ِ ق َ ] (ع اِمص ) دوستی . (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (مهذب الاسماء). دوستی داشتن . (مقدمه ٔ میرسید شریف ). و محبتی است صادق که باعث شود بر اهتمام جملگی اسباب فراغت صدیق و ایثار رسانیدن بهر چیز که ممکن باشد. (نفایس الفنون ) : و قواعد ص...