کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیثم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیثم
لغتنامه دهخدا
هیثم . [ هََ ث َ ] (ع اِ) چوزه ٔ کرکس . || چوزه ٔ عقاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باز شکاری و گویند جوجه ٔ کرکس و گویند جوجه ٔ عقاب . (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ سرخ یا زمین نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || درختی است از حمض ....
-
واژههای مشابه
-
ابن هیثم
لغتنامه دهخدا
ابن هیثم . [ اِ ن ُ هََ ث َ ] (اِخ ) طبیب مشهوری از مردم قرطبه . او را کتبی است در اغذیه و سموم وخواص ادویه ٔ مفرده و در سال 455 هَ . ق . درگذشته است . و اختلاف تاریخ دلالت دارد که او غیر از ابن 9هیثم منجم سابق الذکر است . (از تاریخ اطبای عرب لُکلرک ...
-
ابن هیثم
لغتنامه دهخدا
ابن هیثم . [ اِ ن ُ هََ ث َ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن حسن بن هیثم . مهندس بصری نزیل مصر. صاحب تصانیف و تآلیف نامی در علم هندسه . مولد او ببصره به سال 354 هَ . ق . او عالم بغوامض این علم و معانی آن و بسایر علوم عقلی نیز بصیر بود و مردم عصر از او فوائد بسی...
-
واژههای همآوا
-
هیصم
لغتنامه دهخدا
هیصم . [ هََ ص َ ] (اِخ ) ابن جابر خارجی ، مکنی به ابوبیهس . از خوارج است و گروه بیهسیه از خوارج بدو منسوبند. رجوع به تاج العروس و ملل ونحل شهرستانی و عقدالفرید ج 1 ص 271 و ج 2 ص 222 شود.
-
هیصم
لغتنامه دهخدا
هیصم . [ هََ ص َ ] (ع ص ، اِ) ناب هیصم ؛ دندان شکننده ٔ هر چیز. || شیر. (مهذب الاسماء). اسد.شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر درنده . (غیاث اللغات ) (قاموس ) (اقرب الموارد). || مردقوی . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). مرد دلیر و توانا. (منتهی ...
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدالرحمن
لغتنامه دهخدا
ابوعبدالرحمن . [ اَ ع َ دِرْ رَ ما ] (اِخ ) هیثم بن عدی بن عبدالرحمن . رجوع َ به هیثم ... شود.
-
ابوغفار
لغتنامه دهخدا
ابوغفار. [ اَ غ ِ ] (اِخ ) هیثم . از روات حدیث است .
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن حسن بن سهل بن هیثم ، مکنی به ابوعلی . رجوع به ابن هیثم ... شود .
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن هیثم ... رجوع به ابن هیثم ابوعلی و الاعلام زرکلی ج 3 ص 884 شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عمربن محمدبن هیثم . رجوع به عمر... شود.
-
صاحب الخان
لغتنامه دهخدا
صاحب الخان . [ ح ِ بُل ْ ] (اِخ ) رجوع به هیثم بن ابی روح شود.
-
کابی
لغتنامه دهخدا
کابی . (اِخ ) هیثم بن کابی . محدث است . (منتهی الارب ).