کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هژبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هژبر
لغتنامه دهخدا
هژبر. [ هَِ ژَ / هَُ ژَ ] (اِ) مصحف هِزَبر است به معنی شیر. رجوع به هزبر شود.
-
واژههای مشابه
-
قاسم خان هژبر خاقان
لغتنامه دهخدا
قاسم خان هژبر خاقان . [ س ِ هَُ ژَ ] (اِخ ) رئیس ایل عبدالملکی در زمان رابینو مؤلف مازندران و استرآباد است . داغمرز مسکن این ایل میباشد. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 88).
-
جستوجو در متن
-
هزبر
لغتنامه دهخدا
هزبر. [ هَُ زَ ] (ع اِ) معرب هژبر[ هَِ ژَ / هَُ ژَ ]. رجوع به هژبر و هِزَبر شود.
-
هزابر
لغتنامه دهخدا
هزابر. [ هَُ ب ِ ] (ع اِ) هزبر. شیر بیشه . (ناظم الاطباء). رجوع به هزبر و هژبر و هَزابر شود.
-
تیره ابر
لغتنامه دهخدا
تیره ابر. [ رَ / رِ اَ ] (اِ مرکب ) ابر تیره . ابر سیاه . ابر تار و مظلم : تو گفتی برآمد یکی تیره ابرهوا شد بکردار کام هژبر. فردوسی .همانگه برآمد یکی تیره ابرکند روی گیتی چو چرم هژبر. اسدی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
چپیره شدن
لغتنامه دهخدا
چپیره شدن . [ چ َ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حاضر و مهیا شدن . جمع شدن . (شعوری ). چبیره شدن : بفرمودشان تا چپیره شدندهژبر ژیان را پذیره شدند. فردوسی (ازشعوری ).رجوع به چبیره و چپیره شود.
-
بازیگه
لغتنامه دهخدا
بازیگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بازیگاه . بازیجای . جای بازی . میدان . بازیکده : بازیگه شمس و قمر و ببر و هژبر است منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است . منوچهری .چو در بازیگه میدان رسیدندریرویان ز شادی می پریدند. نظامی .و رجوع به بازیگاه و بازیکده ...
-
کلباد
لغتنامه دهخدا
کلباد. [ ک َ ] (اِخ ) نام پهلوانی بود تورانی که در جنگ دوازده رخ به دست فریبرز پسر کاوس کشته گشت . (برهان )(از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). گویند این جنگ در کوه گنابد واقع شد ومعرب آن جنابد است . (برهان ) (آنندراج ) :...
-
رزم دیده
لغتنامه دهخدا
رزم دیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در جنگهای بسیار شرکت کرده . مجرب در جنگ . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ دیده و آزموده شده در جنگ . (ناظم الاطباء). تجربه دیده در جنگ . (فرهنگ لغات ولف ) : نگهبان دژ رزم دیده هجیرکه با زور و دل بود و با گرز و تیر...
-
چبیره
لغتنامه دهخدا
چبیره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ) چپیره . بمعنی جمع. (برهان ) (جهانگیری ). جمعیت سپاه و مردم باشد. (برهان ). اجتماع مردم در کاری . (انجمن آرا) (آنندراج ). اجتماع و ازدحام مردم و سپاه . (ناظم الاطباء). || (ص ) جمعگردیده و ساخته شده . (برهان ). آماده و مهیا...
-
نهاله گه
لغتنامه دهخدا
نهاله گه . [ ن ِ / ن َ ل َ / ل ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) نهاله گاه . رجوع به نهاله و نهاله گاه شود : آن گرد یل نگر که به تیر و سنان گرفت اندر نهاله گه بدل آهوان هژبر. ابوطاهر.از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ . فرخی .به کوه ب...
-
صف شکن
لغتنامه دهخدا
صف شکن . [ ص َ ش ِ / ش َ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ صف . برهم زننده ٔ صف دشمن . دلیر. شجاع : خلق پرسیدند کای عم رسول ای هژبر صف شکن شاه فحول . مولوی .شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان . حافظ.گفت ما تو را در این میدان صفد...
-
گردگردان
لغتنامه دهخدا
گردگردان . [ گ ِ گ َ ] (نف مرکب ) حرکت کننده ٔ دورانی . چرخان . دوار : جهان همیشه چنین است و گردگردان است همیشه تا بود آئینش گردگردان بود . رودکی .پس از اختر گردگردان سپهرکه اخترشناسان نمودند چهر. فردوسی .ببینم که تا گردگردان سپهراز این پس همی بر که ...