کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هُونِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دئل
لغتنامه دهخدا
دئل . [ دُ ءِ ] (اِخ ) ابن ملحم بن غالب پدر قبیله ای است در قبیله ٔ هون بن خزیمة. (منتهی الارب ).
-
آتیلا
لغتنامه دهخدا
آتیلا. (اِخ ) پادشاه قبیله ٔ هون که در 434 م . امپراطوری روم شرقی و غربی را مغلوب و بپرداخت خراج ملزم ساخت . وفات او در 453 م . بوده است .
-
یوئه چی
لغتنامه دهخدا
یوئه چی . [ ءِ ] (اِخ ) یوئه چژی . ساکنان مغولستان که خان هون نو (209-174 ق . م .) آنها را پراکنده کرد و تمامی مغولستان را در تحت حکمرانی خود درآورد. (از ایران باستان صص 2255-2256). و رجوع به یوئه ئی چی شود.
-
هپتال
لغتنامه دهخدا
هپتال . [ هَِ ] (اِخ ) هفتال . هیتال . هیتل . هیطل . هپتالی . هفتالی . ج ، هپتالان . هفتالان . هیاطلة. هپتالیان . هفتالیان . در بندهشن ایرانی : هفتالان . به ارمنی : هپتال . فارسی : هیتل . عربی : هیطل . مقایسه شود با بیلی بولتن شرقی ، 4 و 6 (1932)، ص ...
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ ض َ ] (اِخ ) ابن هون بن خزیمةبن مدرکة، از کنانه از مضر. جدی است جاهلی و فرزندانش با برادرزاده ٔ او به نام دیش درهم آمیختند و بنام «قارة» خوانده شدند. و قاره در عهد جاهلیت در تیراندازی شهرت داشتند و آنان هم پیمان بنی زهرة بودند و عبدالرحما...
-
تخفیض
لغتنامه دهخدا
تخفیض . [ ت َ ] (ع مص ) آهسته گفتن سخن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): خَفّض القول یا فلان ؛ آهسته بگو ای فلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آسان و سبک کردن کار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سبک کردن . (المنجد). فروگذاشتن و...
-
تهوین
لغتنامه دهخدا
تهوین . [ ت َ ] (ع مص ) آسان کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). آسان و سبک کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از صراح اللغة) (از اقرب الموارد). یقال : هون علیک ؛ ای خفف و لاتبال . (اقرب الموارد). || سبک داشتن . (منتهی الار...
-
دیش
لغتنامه دهخدا
دیش . (اِخ ) الدیش . از بطن هون الدیش اند و ایشان معروف به بنوالدیش بن ملیح بن الهون باشند و قبیله ٔ عضد والدیش را قارة گویند. ابو عبید گوید وجه تسمیه ٔ ایشان به قارة بدان سبب است که شداخ لیثی خواست که ایشان را در بطن کنانه متفرق سازد لذا گفتند که دع...
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحدبن محمدبن زکریابن صالح بن ابراهیم اسدآبادی همدانی ، متوفی 347 هَ . ق . مکنی به ابوعبداﷲ. محدث و حافظ، به شرق و غرب سفر کرد و از مشایخ بسیاری حدیث شنیده ، از جمله ٔ آنان اند ابن خزیمه و ابویعلی موصلی . او راست : شی...
-
راجپوت
لغتنامه دهخدا
راجپوت . (اِخ ) از قبایل معروف هند میباشد. این قبایل از نیمه ٔ دوم قرن هشتم مسیحی در تاریخ هندوستان ظاهر میشوند. آنها بتدریج در هند شمالی و یک قسمت از فلات دکن انتشار یافتند بعضی ایشان را از نژاد هون دانسته اند که اواخر عصر گپتاها به هندوستان تاخته ا...
-
آهستگی
لغتنامه دهخدا
آهستگی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) بطوء. آهسته کاری . دیرجنبی . کیار. کندی . سستی . اِتّآد : همی دیر شد سوده آن بستگی سبک شد دل بسته زآهستگی . فردوسی .مگر میرفت استاد مهینه خری میبرد بارش آبگینه یکی گفتش که بس آهسته کاری بدین آهستگی بر خر چه داری چه ...
-
هوان
لغتنامه دهخدا
هوان . [ هََ ] (ع مص ) ناتوان و درویش گردیدن و برجای ماندن . || خوار گردیدن . (اقرب الموارد). هون . مهانة. (منتهی الارب ). || (اِمص ) خواری و بی عزتی . (غیاث ) : قسمش از مهرگان سعادت و عزقسم بدخواه او بلا و هوان . فرخی .صدر دیوان وزارت رست از زرق و د...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن مَزیدبن عَجلان ، عم ّ عِصام بن جَبر الضحاک بن الحسن بن ابی الحسن و اسم ابی الحسن نصربن عثمان بن زیدبن مزید ابوعمرو است . جد ابی بکربن الضحاک متقبل غله ٔ جامع بود و مولد وی به اصفهان و مولد پدر و عمش دو پسر عجلان ، به ک...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سلمة. شاعرة من شواعر العرب . قالت ترثی اخاها:اقول لنفسی فی خفاء الومهالک الویل ما هذا التجلد و الصبرالا تفهمین الخبر ان لست لاقیااخی اذ اتی من دون اکفانه القبرو کنت اری بیناً به بعض لیلةفکیف ببین دون میعاده الحشرو هون وجد...
-
حبشی
لغتنامه دهخدا
حبشی . [ ح ُ شی ی ] (اِخ ) یاقوت گوید: کوهی در پائین مکه در نعمان الاراک است ، گویند نام احابیش قریش از آن است ، زیرا که بنی مصطلق و بنی هون بن خزیمة در آنجا گرد آمده و پیمان همکاری با قریش بستند و آن سوگندنامه چنین بود: «تحالفوا باﷲ انا لید واحدة عل...