کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هَلَوى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بلگه
لغتنامه دهخدا
بلگه . [ ب َ گ َ / گ ِ ] (اِ) برگه . زردآلو و هلوی دو نیم شده و هسته در آورده و خشک کرده شده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به برگه شود.
-
چاغاله
لغتنامه دهخدا
چاغاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) چاقاله . چغاله . اَخکوک . بادام و زردآلو و هلوی سبز نارسیده . چاغاله بادام . بادام نارس . زرد آلوی نارس . هلوی نارس .- چاغاله مجتهد ؛ بمزاح ، مجتهدی جوان .و رجوع بچاقاله و چغاله و اخکوک شود.
-
شیفته رنگ
لغتنامه دهخدا
شیفته رنگ . [ ت َ / ت ِ رَ ] (اِ مرکب ) زردآلو. || هلوی بی پرز و شلیل . (ناظم الاطباء). رجوع به شفترنگ شود. || نوعی از گزر شیرین و سپید. (ناظم الاطباء).
-
کاردی
لغتنامه دهخدا
کاردی . (ص نسبی ) منسوب به کارد.- گوسفند (گاو) کاردی ؛ گوسفند و گاوی که برای کشتن پرورش دهند.|| (اِ) شفتالوی بزرگ دیررس . قسمی شفتالوی درشت وپرآب و خوش طعم دیررس که چون غالباً آن را نارسیده خورند ناچار با کارد برند. هلوی کاردی .
-
هلو
لغتنامه دهخدا
هلو.[ هَُ ] (اِ) نوعی از شفتالو باشد و آن را شفتالوی آردی میگویند. به غایت پرآب و شیرین و بی جرم میباشد. (برهان ). شفتالو. فوخ . درافن . (یادداشتهای مؤلف ). قیاس کنید با آلو و خلو، هلی ، هلگ . (یادداشت دیگر).- مثل هلوی پوست کنده ؛ در وصف چهره ای گو...
-
لاشار
لغتنامه دهخدا
لاشار. (اِخ ) موضعی در حدود مکران . صاحب مرآت البلدان گوید: گرمسیراست و لیکن هوای آن نسبت به مکران بهتر است . پیپ ، ضابطنشین آنجا است و قلعه ٔ مخروبه ای از قدیم دارد. ازآب قنات زراعت کنند. چهار رشته قنات آباد و سه رشته خراب دارد و مشتمل است بر مزارع ...
-
پوست کنده
لغتنامه دهخدا
پوست کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوست برآورده . که پوست آن برداشته باشند. پوست بازکرده . مقشر. مقشور : شعیرٌ مقشر؛ جو پوست کنده .- مثل هلوی پوست کنده ؛ سرخ و سفید (آدمی ) صورتی یا مجموع اندامی شاداب . || مسلوخ .- گوسپند پوست کنده ؛ منسلخ . |...
-
قند
لغتنامه دهخدا
قند. [ ق َ ] (معرب ، اِ) کند که شکر باشد. قنده مثل آن و این معرب است . (منتهی الارب ). عسل نیشکر چون سفت و منجمد گردد. (اقرب الموارد). معرب کند از اصل هندی است . در سانسکریت کهندا به معنی مطلق قطعه یا پاره مخصوصاً پاره ٔ قند یا تکه ٔ قند. همین کلمه و...
-
طهران
لغتنامه دهخدا
طهران . [ طِ ] (اِخ ) دهیست به ری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت در معجم البلدان آورده که :از مردی اهل ری که محل وثوق و اعتماد بود، شنیدم که : طهران دیهی است بزرگ و بنای این دیه تمامی در زیر زمین واقع است و احدی را یارای آن نیست که بدان دیه راه ی...