کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوش و درایت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هوش بردن
لغتنامه دهخدا
هوش بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کسی را بیهوش کردن : ساقیان لاابالی در طواف هوش میخواران مجلس برده اند. سعدی .من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم هوش من دانی که برده ست آنکه صورت می نگارد.سعدی .
-
هوش بر
لغتنامه دهخدا
هوش بر. [ ب َ ] (نف مرکب ) بَرنده ٔ هوش . (لغات شاهنامه ) : بفرمود تا داروی هوش برپرستنده آمیخت با نوش بر.فردوسی .
-
هوش ربا
لغتنامه دهخدا
هوش ربا. [ رُ ] (نف مرکب ) رباینده ٔ هوش . رجوع به هوش ربای شود.
-
هوش ربای
لغتنامه دهخدا
هوش ربای . [ رُ ] (نف مرکب ) آن که هوش از سر ببرد. بیهوش کننده : گشته صریر کلک تو فتنه نشان مملکت بوده خروش کوس تو هوش ربای معرکه .سلمان ساوجی .
-
هوش ربایی
لغتنامه دهخدا
هوش ربایی . [ رُ ] (حامص مرکب ) عمل هوش ربا.
-
هوش رفته
لغتنامه دهخدا
هوش رفته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بیهوش . ازهوش شده . مقابل بهوش : هوش رفته چو هوش یافته شدسرش از تاب شرم تافته شد.نظامی .چون ز گرمی گرفت مغزش جوش در تن هوش رفته آمد هوش .نظامی .
-
هوش زدا
لغتنامه دهخدا
هوش زدا. [ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) زداینده ٔ هوش . رجوع به هوش زدای شود.
-
هوش وار
لغتنامه دهخدا
هوش وار. (ص مرکب ) همانند هوش . چون هوش .
-
هوش یابنده
لغتنامه دهخدا
هوش یابنده . [ ب َ دَ / دِ ](نف مرکب ) بازیابنده ٔ هوش . به هوش آینده : چون ز ریحان روز تابنده شد دگر بار هوش یابنده .نظامی .
-
آشفته هوش
لغتنامه دهخدا
آشفته هوش . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) پریشان حواس : بدو گفتم ای یار آشفته هوش شگفت آمد این داستانم بگوش .سعدی .
-
خیره هوش
لغتنامه دهخدا
خیره هوش . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کودن . خرفت : چنین هم برآورد بیژن خروش که ای ترک بدگوهر خیره هوش .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
دها
لغتنامه دهخدا
دها. [ دَ ] (ع اِمص ) دهاء. زیرکی و جودت فکر. (غیاث ) (آنندراج ). خرد. عقل . نهیه . درایت . زیرکی . هوشیاری . هوشمندی . جودت رأی . (یادداشت مؤلف ) : مدبری که سنگ منجنیق رابدارد اندر این هوا دهای او. منوچهری .سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب کفایت تو ...
-
استانیسلاس
لغتنامه دهخدا
استانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) نام دو تن از سلاطین لهستان :1 - استانیسلاس اول ، معروف به لشچنسکی . مولد او لمبرگ در 1677 و وفات در 1766 م . در لونویل . وی در آغاز جانشین پدر خویش پرنس پوسنانیا گردید سپس در عقیب محاربه ای که بین اوگوست دوم پادشاه لهستان و...
-
دریافت
لغتنامه دهخدا
دریافت . [ دَرْ ] (مص مرکب مرخم ) دریافتن . وجد. وجدان . یافت . (یادداشت مرحوم دهخدا). درک .دریابیدن : و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی . (جامع الستین ). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. (منشآت خاق...