کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هنر کردن
لغتنامه دهخدا
هنر کردن . [ هَُ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار مهم کردن . قدرت نمودن در کار : ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش پیرانه سر بکن هنری ننگ و نام را. حافظ.فارس هنر کند نه فرس در دم نبردمرکب اگر سیاه کنندش و گر کُرنگ .کاتبی .
-
واژههای مشابه
-
عیسی هنر
لغتنامه دهخدا
عیسی هنر. [ سا هَُ ن َ] (ص مرکب ) دارنده ٔ هنری چون هنر عیسی : اشک و رخ من هر دو سرخ است و کبود از توخوش رنگرزی زین پس عیسی هنرت خوانم .خاقانی .
-
هنر داشتن
لغتنامه دهخدا
هنر داشتن . [ هَُ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) دارا بودن توانایی کارهای ابتکاری : عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمرکدام عیب که سعدی همین هنر دارد.سعدی .
-
صاحب هنر
لغتنامه دهخدا
صاحب هنر. [ ح ِ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) هنرمند. هنرور. دارای هنر : بی هنر را دیدن صاحب هنرنیش بر دل میزند چون کژدمی . سعدی .اگر هست مرد از هنر بهره ورهنر خود بگوید نه صاحب هنر. سعدی .زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر. سعدی .ورجوع به هنر شو...
-
اهل هنر
لغتنامه دهخدا
اهل هنر. [ اَ ل ِ هَُ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هنرمند. باهنر. دارای هنر : اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند. (کلیله و دمنه ).
-
باغ هنر
لغتنامه دهخدا
باغ هنر. [ غ ِ هَُ ] (اِخ ) از دیه های جهرم فارس . و رجوع به صادق آباد شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بی هنر
لغتنامه دهخدا
بی هنر. [ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + هنر) مقابل هنرمند. (آنندراج ). که هنری ندارد. فاقد هنر و کمال و فضل . فاقد هنرمندی . دور از هنر. بی علم و معرفت . بی فضیلت . بی دانش و کمال . بی فضل . نادان .بی وقوف . بی اطلاع . دور از فضائل . بی مایه : باهنر ...
-
پیشه و هنر
لغتنامه دهخدا
پیشه وهنر. [ ش َ / ش ِ وَ هَُ ن َ ] (اِ مرکب ) شغل و صنعت . || وزارت پیشه و هنر، نامی که وزارت صناعت را دادند. (از لغات مصوب فرهنگستان ایران ).
-
بی هنر شدن
لغتنامه دهخدا
بی هنر شدن . [ هَُ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی مایه و بی کمالات و فضایل و مزایای علمی و عملی گشتن : گر او بی هنر شد هم از پشت ماست دل ما بر آن راستی بر گواست .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
دکلاماسیون
لغتنامه دهخدا
دکلاماسیون . [ دِ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) روش اجرا کردن «دکلامه » در هنر. بکار بردن جملات پرطمطراق و باشکوه . (از لاروس ). از بر خواندن قطعه ای با آواز بلند و با آهنگ و اطواری متناسب با کلام . هنر و طرز دکلامه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دکل...
-
تسلس کردن
لغتنامه دهخدا
تسلس کردن . [ ت َ س َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریا و مکر کردن . سالوس فروشی کردن . سالوسی کردن : او ندارد خود هنر الا همان کو تسلس میکند با مردمان . مولوی .و رجوع به تسلس شود.
-
هنرپروری
لغتنامه دهخدا
هنرپروری . [ هَُ ن َ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) پروردن و تربیت کردن هنرمندان را. هنر را بزرگ داشتن . کوشش برای هنر : نجوید کسی بر کسی برتری مگر از طریق هنرپروری .نظامی .
-
کامل کردن
لغتنامه دهخدا
کامل کردن . [ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی نقص کردن . بی عیب ساختن . به کمال رساندن : ز بسکه اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت بسی نماند که هر ناقصی کند کامل . سعدی .رجوع به کامل شود.