کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هندستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هندستان
لغتنامه دهخدا
هندستان . [ هَِ دِ ] (اِخ ) هندوستان . هند : هندو ز چه مغز پیل خارد؟تا هندستان به یاد نارد. نظامی .درآمدقاصدی از ره به تعجیل ز هندستان حکایت کرد با پیل . نظامی .چون سهی سرو برد از آن بستان رفت از آنجا به ملک هندستان . نظامی .تا مرا ز اینجا به هندستان...
-
جستوجو در متن
-
جان ستدن
لغتنامه دهخدا
جان ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) جان را گرفتن . کشتن . قبض روح کردن . جان ستادن ، چنانکه عزرائیل : که مرا فرمود حق کامروز هان جان او را تو به هندستان ستان چون به امر حق به هندستان شدم دیدمش آنجا و جانش بستدم .مولوی .
-
کیج
لغتنامه دهخدا
کیج . (اِخ ) مستقر پادشاه مکران است . (از حدود العالم ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام اشهر مدن مکران ، و آن را کیز نیز گویند. (تاج العروس ، از یادداشت ایضاً). نام شهری و ناحیه ای است در بلوچستان ، و هم اکنون به همین نام معروف است و نزد جغرافی نو...
-
هندوستان
لغتنامه دهخدا
هندوستان .[ هَِ ] (اِخ ) هند. هندستان . کشور هند : خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروارآن همه کافور کز هندوستان افشانده اند. خاقانی .پیل آمد از هندوستان ، آورده طوطی بیکران اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته . خاقانی .از نظاره موی را جانی که هر م...
-
ترتیزک
لغتنامه دهخدا
ترتیزک . [ ت َ زَ ] (اِ مرکب ) مخفف تره تیزک . (آنندراج ).قسمی از بقولات خوردنی است که مزه اش تیزی کمی دارد، از این جهت به تره (سبزی ) تیزک ، نامیده شد و در اصفهان آن را شاهی گویند و در عربی جرجیر. این لفظ مخفف تیره تیزک است . (فرهنگ نظام ). تره تیزک...
-
رو نهادن
لغتنامه دهخدا
رو نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روگذاشتن . قرار دادن چهره روی چیزی . گذاشتن رخسار. || رو کردن . روی آوردن . متوجه شدن و به سویی عزیمت کردن . به سویی حرکت کردن : کسری پسر سالار بود... هرکجا رو نهادی کس نیارستی پیش او ایستادن . (قصص الانبیاء ص 2...
-
یزدی
لغتنامه دهخدا
یزدی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). || نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء) : در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی . (تاریخ بخ...
-
جنیبت
لغتنامه دهخدا
جنیبت . [ ج َ ب َ ] (اِ) از عربی جنیب ، یدک . اسب کتل . (ناظم الاطباء). بالاد. بالاده . (فرهنگ فارسی معین ) : رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه . (تاریخ بیهقی ص 29). برفت به استقبال رسول و بر اثر وی بوعلی رسولدار با مرتبه داران و جنیبتان بسیار. (ت...
-
نامی ترمدی
لغتنامه دهخدا
نامی ترمدی . [ ی ِ ت َم َ ] (اِخ ) (میر... خان ) محمدمعصوم بن میر سیدصفائی ترمدی بکری . از شاعران اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم است . وی به روایت مؤلف «شمع انجمن » متوطن بهکر هندستان بوده است و «از طرف اکبرپادشاه به سفارت پیش شاه عباس ماضی » رفته...
-
غلامعلی آزاد
لغتنامه دهخدا
غلامعلی آزاد. [ غ ُ ع َ ی ِ ] (اِخ ) حسینی واسطی بلگرامی ، متوفی به سال 1200 هَ . ق . او راست :1- الدیوان الاول که دیوان شعر است و تألیف آن به سال 1187 هَ . ق . پایان یافته است . دیوان دوم در 59 صفحه ، دیوان سوم منطبع در حیدرآباد. 2- سبحة المرجان فی...
-
جان بردن
لغتنامه دهخدا
جان بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) زندگانی کردن . (غیاث اللغات ). زنده ماندن . از مرگ رهایی یافتن . از مهلکه سالم بیرون آمدن . از مرگ خلاص شدن . خلاص شدن . مستخلص شدن . نجات یافتن . سالم ماندن : شما راه سوی بیابان بریدمگر کز بد دشمنان جان برید. فردوسی ...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) انجدانی ، شاه طاهر از سادات عالی درجات انجدان . من محال قم ، موطنش کاشان ، مولدش همدان ، جامع علوم صوری و معنوی بود، مدتی در کاشان خلایق را ارشاد مینمود، آخرالامر صاحب غرضان ، نسبت طریقه ٔ اسماعیلیه به وی داده و سلطان عهد دست ایذ...
-
نابینا
لغتنامه دهخدا
نابینا. (ص مرکب ) کور. (آنندراج ). ضریر. اعمی . عمیاء.اکمه . محجوب . کفیف . مکفوف . (دهار). ضراکه . ضریک . مطموس . طِلّیس . عش . اعشی . (منتهی الارب ). آن که بینائی ندارد. آن که چیزی نمی بیند. مقابل بینا : آن که زلفین و گیسویت پیراست گرچه دینار یا در...
-
غار بهرام گور
لغتنامه دهخدا
غار بهرام گور. [ رِ ب َ م ِ ] (اِخ ) غاری که بهرام پادشاه ساسانی دنبال گور بدرون آن رفت :بود غاری در آن خرابستان خوشتر از چاه یخ به تابستان رخنه ٔ ژرف داشت چون چاهی هیچکس را نه بر درش راهی گور در غار شد روان و دلیرشاه دنبال او گرفته چو شیراسب در غار ...