کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همعنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هم عنان
لغتنامه دهخدا
هم عنان . [ هََ ع ِ ] (ص مرکب ) دو سوار که با یک سرعت و به یک راه روند. || همراه و برابر و هم سیر. (برهان ) : شادی و سلامتی و رادی با تو همه ساله هم عنان باد.مسعودسعد.ز چرخ ار همرکاب افتَدْش ننگ است ز باد ار همعنان گردَدْش عار است . مسعودسعد.گهی به ک...
-
همانان
لغتنامه دهخدا
همانان . [ هََ ] (اِخ ) [ شهری است به هندوستان ]،جای زاهدان هند است و ایشان بر همانند که گویند: مااز ابراهیم پیغمبریم صلوات اﷲعلیه . (حدود العالم ).
-
جستوجو در متن
-
مساوق
لغتنامه دهخدا
مساوق . [ م ُ وِ ] (ع ص ) ملازم . مقارن : صلواتی که امداد آن با زمان مساوق و همعنان باشد. (تجارب السلف ). و رجوع به مساوقة شود.
-
تکاوری
لغتنامه دهخدا
تکاوری . [ ت َ وَ ] (حامص مرکب ) تاختن . دویدن . تیزرفتاری . سبق : عید رسید و مهرگان با دو جنیبه بر اثرهردو جنیبه همعنان در گرو تکاوری .خاقانی .
-
عنان زدن
لغتنامه دهخدا
عنان زدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) جلو گرفتن . (آنندراج ). لگام زدن . دهانه زدن . || کنایه از به اطاعت درآوردن . رام و مطیع ساختن : نفس شمرده زدن سیل را عنان زدن است خوش آنکه راه به این چشمه ٔبقا دارد. صائب (از آنندراج ). || همعنان رفتن . برابری کرد...
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام .[ ب َ ] (اِخ ) نام سرلشکر هرمزبن نوشیروان ، چون او بغایت لاغر و خشک اندام بود. (برهان ). نام ندیم و امیر لشکر هرمزبن نوشیروان چون او بغایت لاغر و خشک اندام بود لهذا به بهرام چوبین مشهور شد. (غیاث ). سردار سپاه هرمز که بهرام چوبین خوانند. (رشید...
-
هم عنان
لغتنامه دهخدا
هم عنان . [ هََ ع ِ ] (ص مرکب ) دو سوار که با یک سرعت و به یک راه روند. || همراه و برابر و هم سیر. (برهان ) : شادی و سلامتی و رادی با تو همه ساله هم عنان باد.مسعودسعد.ز چرخ ار همرکاب افتَدْش ننگ است ز باد ار همعنان گردَدْش عار است . مسعودسعد.گهی به ک...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) حسن اندخودی . وی در زمان حکومت سلطان حسین بایقرا، امر نقابت مزار شریف به وی برگذار شد:میرزا بایقرا چون حال بر آن منوال دید قاصدی همعنان برق و باد به دارالسلطنه ٔ هرات فرستاد و صورت واقعه را عرضه داشت ایستادگان ...
-
تخت حاجی بیک
لغتنامه دهخدا
تخت حاجی بیک .[ ت َ ت ِ ب َ ] (اِخ ) قرارگاهی در هرات : هشتم ماه مبارک رمضان سنه ٔ 873 هَ . ق . موکب همایون خاقان منصور بخت و دولت همعنان اقبال و نصرت در رکاب به شمال کوه بولیکا رسید. سادات و قضات ... زبان به دعا و ثنا گشودند و تخت حاجی بیک از فر نزو...
-
علیین
لغتنامه دهخدا
علیین . [ ع ِل ْ لی یی ] (ع ص ، اِ) ج ِ عِلّی ّ در حال نصب و جر. رجوع به عِلّی ّ و عِلّیون شود. || (اِخ ) طبقه ٔ بالایین بهشت . (از اقرب الموارد). جایی به آسمان هفتم که ارواح مؤمنان را بدانجا ببرند، مقابل سجین . (یادداشت دهخدا). جای کروبیین در آسمان...
-
کیست
لغتنامه دهخدا
کیست . (جمله ٔ استفهامی ) کلمه ٔ استفهام است مرکب از که و است که از حروف روابط است ، و این در ذوی العقول و غیرذوی العقول مستعمل است ، برخلاف «چیست » که در غیرذوی العقول مستعمل می شود. (از آنندراج ). که است ؟ چه کس است ؟ (فرهنگ فارسی معین ). صورتی یا ...
-
چاره کردن
لغتنامه دهخدا
چاره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن .در اصلاح امری یا انجام کاری تأمل و تفکر نمودن . درصدد رهایی کسی یا رهانیدن چیزی برآمدن : کنون یک بیک چاره ٔ جان کنیدهمه با من امروزپیمان کنید. فردوسی .بدو گفت بهرام پس چاره کن وزین راز مگشای بر ک...
-
شهسوار
لغتنامه دهخدا
شهسوار. [ ش َ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهسوار.فارِس و سوار دلاور و بهادر و پهلوان غازی . (ناظم الاطباء). سوار دلیر و ماهر در سواری اسب . (آنندراج ). سواری بزرگوار و جلد و چالاک و ماهر و استاد در سواری .(یادداشت مؤلف ). رجوع به شاهسوار شود : ب...
-
احمدخان
لغتنامه دهخدا
احمدخان . [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...) معروف به الجه خان . خوندمیر در حبط ج 2 ص 295 آرد: که در آن اوان که پادشاه مؤید کامران ظهیرالدین محمد بابربن میرزا عمر شیخ گورکان متوجه دارالسلطنه ٔ سمرقند بود کرت دیگر سلطان احمد تنبل باشتعال نیران طغیان اقدام...