کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همش
لغتنامه دهخدا
همش . [ هََ ] (ع مص ) نوعی از دوشیدن شیر. || گرد کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فراهم آوردن . (منتهی الارب ). || گَزیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخن بسیار گفتن . || در یکدیگر درآمدن . (منتهی الارب ). || جنبش نمودن . (منتهی الارب ...
-
همش
لغتنامه دهخدا
همش . [ هََ م ِ ] (ع ص ) آنکه به انگشتان کارنیکو زودتر کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
حمش
لغتنامه دهخدا
حمش . [ ح َ ] (ع ص ) باریک . || مرد باریک ساق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باریک خلقت . || ساق باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، حِماش . || (مص ) بخشم آوردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خشم کردن . (اقرب الموارد). || فراهم آوردن...
-
حمش
لغتنامه دهخدا
حمش . [ح َ م ِ ] (ع ص ) باریک ساق . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حمش
لغتنامه دهخدا
حمش .[ ح َ م َ ] (ع مص ) باریک ساق گردیدن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
میان لاغر
لغتنامه دهخدا
میان لاغر. [ غ َ ] (ص مرکب ) کمرباریک . کمرلاغر. که کمری باریک و لاغر دارد. (از یادداشت مؤلف ) : همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ سواری میان لاغرو برفراخ .فردوسی .
-
همشة
لغتنامه دهخدا
همشة. [ هََ ش َ ] (ع اِمص ) جنبش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زیروزبرشدگی ملخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیش وپس رفتگی مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هَمْش شود.
-
جاندرازی
لغتنامه دهخدا
جاندرازی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمردرازی . (آنندراج ). درازی عمر. (ناظم الاطباء). طول عمر : از پی جاندرازی شه شرق کردم آفاق را بشادی غرق . نظامی .ز بهر جان درازیش از جهانشاه ز هر دستی درازی کرد کوتاه . نظامی .جان درازی تو بادا که یقین میدانم در ک...
-
غنی کردن
لغتنامه دهخدا
غنی کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توانگر ساختن . بی نیاز کردن . رجوع به غنی شود : آن را که در رکوع غنی کرد بی سؤال درویش را به پیش پیمبر سخاوتش . ناصرخسرو.غنی کرد گردنکشان را ز گنج ز گوهر کشی لشکر آمد برنج . نظامی .غنی کردش از دادن طوق و تاج همش ...
-
گشاینده
لغتنامه دهخدا
گشاینده . [ گ ُ ی َ دَ / دِ ] (نف ) فاتح . فتاح . مفتّح . بازکننده : گشاینده ٔ بند بسته تویی کیان را سپهر خجسته تویی . فردوسی .گشاینده ٔ بندهای بدی همش رای و هم فره ٔ ایزدی . فردوسی .بختش هر روز فزاینده باددستش هرگاه گشاینده باد. منوچهری .ای گشاینده ...
-
ایاب
لغتنامه دهخدا
ایاب . (ع مص ) بازگشتن بوطن . (آنندراج ). بازگشتن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23) (منتهی الارب ) : ره سپرش را نه از ذهاب خبر است و نه از ایاب . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || فروشدن آفتاب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرو شدن . غ...
-
شناسا
لغتنامه دهخدا
شناسا. [ ش ِ ] (نف ) شناسای . شناسنده . عارف . واقف . جهبذ. خبیر. بصیر. اهل خبره .مطلع. (یادداشت مؤلف ). آشنا. ج ، شناساآن . (از تحفه ٔ اهل بخارا). شناسنده . (از ناظم الاطباء). دریافت کننده . شناسنده . (فرهنگ فارسی معین ). خبره : که ای پهلوان جهاندا...
-
مهربانی
لغتنامه دهخدا
مهربانی . [ م ِ ] (حامص مرکب ) عمل مهربان . صفت مهربان . نواخت . محبت . نوازش . حنو. تحنی . شفقت .(مهذب الاسماء). رأفت . عطوفت . عاطفه . عاطفت . حنان . (منتهی الارب ). مرحمت . (مهذب الاسماء). مهر و محبت و گرمی نمودن . (برهان ). قفاوة. رحمت . حفاوت ....