حمش . [ ح َ ] (ع ص ) باریک . || مرد باریک ساق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باریک خلقت . || ساق باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، حِماش . || (مص ) بخشم آوردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خشم کردن . (اقرب الموارد). || فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جمع کردن . (اقرب الموارد). || راندن بخشم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تهییج کردن . (اقرب الموارد). || باریک ساق گردیدن . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.