کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هم دل
لغتنامه دهخدا
هم دل . [ هََ دِ ] (ص مرکب ) همدل . رفیق و متفق الرأی و دوست جانی . (آنندراج ) : شاهی است مرا یارا با عدل عمرهمدل بندیش از او گر گوش داری و بصر داری . فرخی .در فکرت اعمال هنر هم دل اسراربر ساحَت میدان خرد هم تک اوهام . مسعودسعد. || هم جرأت . دارای ...
-
جستوجو در متن
-
متمالی
لغتنامه دهخدا
متمالی ٔ. [ م ُ ت َ ل ِءْ ] (ع ص ) فراهم آینده و انبوهی کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گرد آمده و فراهم آمده . (از ناظم الاطباء). رجوع به تمالؤ شود. || همدل و یک جهت .(ناظم الاطباء). با هم و همدل . (از فرهنگ جانسون ).
-
هامل
لغتنامه دهخدا
هامل . [ م ِ ] (ص ) همدل و موافق . (ناظم الاطباء). || مشابه و یکسان . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ) .
-
دمخور
لغتنامه دهخدا
دمخور. [ دَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) همدم . همنفس . همنشین و همفکر: دمخور بودن یا نبودن کسی را؛ با وی انیس و جلیس و همدل بودن یا نبودن . سازگار بودن یا نبودن . (از یادداشت مؤلف ).
-
صمیمی
لغتنامه دهخدا
صمیمی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به صمیم . رجوع به صمیم شود. یکدل . صدیق یکتا. همدل . یگانه . چنانکه گذشت یکی از معانی صمیم خالص ، است و این یا، را به آخر آن افزوده اند مانند ضروری ...
-
هم دل
لغتنامه دهخدا
هم دل . [ هََ دِ ] (ص مرکب ) همدل . رفیق و متفق الرأی و دوست جانی . (آنندراج ) : شاهی است مرا یارا با عدل عمرهمدل بندیش از او گر گوش داری و بصر داری . فرخی .در فکرت اعمال هنر هم دل اسراربر ساحَت میدان خرد هم تک اوهام . مسعودسعد. || هم جرأت . دارای ...
-
یک کلمه
لغتنامه دهخدا
یک کلمه . [ ی َ / ی ِ ک َ ل ِ / ل َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) متفق . (یادداشت مؤلف ). هم سخن . هم قول . هم عقیده : اصحاب به یک کلمه از حضرت خواجه درخواست کردند که او به غایت بد کرد. (انیس الطالبین ص 172).- یک کلمه شدن ؛ همدل و همزبان گشتن . متفق القول ...
-
دوست شدن
لغتنامه دهخدا
دوست شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفیق شدن . یار گشتن . همدل شدن . مهربان شدن با کسی . (از یادداشت مؤلف ). ولایة. (تاج المصادر بیهقی ) : بنشاند آب آذرش بگریزد آب از آذرش یک رکن او چون دوست شددشمن شود آن دیگرش . ناصرخسرو.به فعل و عوان گرچه شود دوست به...
-
قدة
لغتنامه دهخدا
قدة. [ ق ِدْ دَ ] (ع اِ) تأنیث قِد. رجوع به قد شود. دوال . (منتهی الارب ). تازیانه از پوست دباغی نشده . (معجم البلدان ). || روش . || راه . (منتهی الارب ). || گروهی از مردم که هر یک بر راهی و روشی و عزیمتی باشند و از این باب است قول خدای تعالی : کنّا...
-
هم تگ
لغتنامه دهخدا
هم تگ . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) رفیق و همراه . (برهان ) : نام او هم تگ است با تقدیرگام او همره است با تیسیر. سنائی .چو مرکب گرم کرد ازپیش یاران برون افتاد از آن هم تگ سواران . نظامی . || هم دو. هم سرعت . دارای شتاب برابر در دویدن : در فکرت اعمال هنر هم...
-
یک نهاد
لغتنامه دهخدا
یک نهاد. [ ی َ / ی ِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) یک منش . بر یک سیرت و طبع. یک دل . متفق القرار. متفق الرأی . (یادداشت مؤلف ).- یک دل و یک نهاد ؛ متفق الرأی . همدل و همزبان . صمیمی . متحد : بیعت عام کردند امیر باجعفر را [ امیر جعفر احمدبن محمدبن خلف بن ...
-
شیعة
لغتنامه دهخدا
شیعة. [ ع َ ] (ع اِ) گروه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 63) (از اقرب الموارد). || گروه همدل . (دهار) (از مهذب الاسماء). گروه یاران . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). قومی وگروهی علیحده که جمع شوند بر امری . (...
-
یک زبان
لغتنامه دهخدا
یک زبان . [ ی َ/ ی ِ زَ ] (ص مرکب ) ترجمه ٔ متفق اللسان که به معنی متفق و یکدل است . (آنندراج ). با یک آواز و صدا و متفق .(ناظم الاطباء). هم آواز. متحدالقول . متفق الکلمة. هم قول . همزبان . (یادداشت مؤلف ). متفق القول : همه یک زبان آفرین خواندندبر ت...
-
موافق
لغتنامه دهخدا
موافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. ...