کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح َ شِن ْ ] (ع ص ) نعت از حشی . تاسه برافتاده . ج ، حشیان .
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح َش ش ] (ع اِ) آبخانه . بیت الخلا. حاجت جای . جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ). پارگین . ادبخانه . آبخانه . قال : احمدبن خضرویة : القلوب جوالة اما ان تجول حول العرش و اما ان تجول حول الحش . (صفة الصفوة). و عطار بجای این عبارت عربی گوید...
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح َش ش ] (ع اِ) چیز. گویند: الحق الحش بالأش ِّ، چنانکه گویند: الحق الحس بالحس ؛ یعنی الحق الشی بالشی ٔ؛ یعنی هر چیز را مقابلت بمثل کن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ).
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح َش ش ] (ع مص ) حش نار؛ برافروختن آتش را. || کاویدن آتش را. || حش ید؛ خشک شدن دست و شل شدن آن . || حش ودی ؛ خشک گردیدن خرمابن . || حَش ِ فرس ؛ تیزرو شدن اسپ . || حَش حشیش ؛ درودن گیاه خشک . (منتهی الارب ). || حش کسی ؛ اصلاح حال وی کردن . || ح...
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح َش ش / ح ُش ش ] (ع مص ) حَش ِ ولد دربطن ؛ خشک شدن جنین در شکم مادر. (یادداشت مؤلف ).
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح ُش ش ] (ع اِ) بچه ٔ مرده در شکم مادر. بچه که درشکم مادر خشک شود و بمیرد. || بستان . || جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
هفت شهیدان
لغتنامه دهخدا
هفت شهیدان . [ هََش َ ] (اِخ ) محلی در خوزستان . رجوع به پیرگاه شود.
-
خداوندکش
لغتنامه دهخدا
خداوندکش . [ خ ُ وَ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔخداوند. پادشاه کش . قاتل شاه . قاتل ملک : که ای بندگان خداوندکش مشورید هر جای بیهوده هش . فردوسی .چو آن عاصیان خداوندکش خبر یافتند ازخداوند هش . فردوسی .نبخشود هرگز خداوند هش بر آن بنده کو شد خداوندکش . نظا...
-
آسان کار
لغتنامه دهخدا
آسان کار. (ص مرکب ) رفیق . سهل الجانب . هش المکسر.
-
آدمی کش
لغتنامه دهخدا
آدمی کش . [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) قاتل : میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش .نظامی .
-
مهشم
لغتنامه دهخدا
مهشم . [ م ُ هََش ْ ش ِ ] (اِخ ) ابن عتبةبن ربیعة، خال معاویه . رجوع به ابوهاشم (ابن عتبة...) در ردیف خود شود.
-
خندان روی
لغتنامه دهخدا
خندان روی .[ خ َ ] (ص مرکب ) هش و بش . (یادداشت بخط مؤلف ). خوشروی . بشاش : هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
خوش و بش
لغتنامه دهخدا
خوش و بش . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادای احترام بمهمان بگفتار و پرسش . هش و بش عربی . (یادداشت مؤلف ).
-
هشیش
لغتنامه دهخدا
هشیش . [ هََ ] (ع ص ) آنکه از سؤال خواهندگان خوش و شاد گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هش بش شود. || مرد سست اندام و نرم . (از اقرب الموارد). هشیم . || سست و نرم از هر چیز. (از اقرب الموارد).