کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هدیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هدیر
لغتنامه دهخدا
هدیر. [ هََ ] (ع اِ) بانگ شتر و کبوتر. (منتهی الارب ). بانگ کبوتر. بغبغو. (یادداشت به خط مؤلف ). || (مص ) بانگ کردن شتر بی شقشقه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بانگ کردن شتر گشن . (تاج المصادر بیهقی ). || نیک دراز گردیدن گیاه و انبوه تمام شدن آن . ...
-
واژههای همآوا
-
حدیر
لغتنامه دهخدا
حدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) ابن کریب . نام ابوالزاهریه است . رجوع به این کلمه شود.
-
حدیر
لغتنامه دهخدا
حدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) اسلمی یا سلمی ، ابوفوزة یا ابوفروة. ابن حبان او را در تابعین آورده است . (الاصابة ج 1 ص 331 قسم اول ). در بعضی از تواریخ او را به «صاحب الفرس المجروح و الرمح الثقیل » توصیف کرده اند. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
حدیر
لغتنامه دهخدا
حدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) پدر عروةبن ادیه است . و ادیه مادر وی بود. او از بنی ربیعةبن حنظله بود که زیادبن ابیه او را در ایام معاویه بکشت . (کامل مبرد چ لایبزیک ص 538، 539، 592، 593) (حاشیه ٔ التاج جاحظ ص 206).
-
حدیر
لغتنامه دهخدا
حدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) لیث بن ابی سلیم ، مکنی به ابوالقاسم . روایتی درباره ٔ بول جاریة از وی آورده است . (لسان المیزان ج 2 ص 181).
-
حدیر
لغتنامه دهخدا
حدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) یکی از لشکریان پیغمبر بود. (الاصابة ج 1 ص 331 قسم اول ). از نافع ازابن عمر روایت است که پیغمبر (ص ) لشکری فرستاد، و در آن لشکر مردی بود که او را حدیر میگفتند و این سال آنان را از کمی طعام سختی رسیده بود. پیغمبر آنان را توشه دا...
-
حدیر
لغتنامه دهخدا
حدیر. [ ح ُ دَ ](اِخ ) (بنو...) حی من بنی جعد، و هم المعروفون بالحدیریین ، و مسکنهم بساحل اطفیح . (صبح الاعشی ج 1 ص 335).
-
جستوجو در متن
-
هدیری
لغتنامه دهخدا
هدیری . [ هَُ دَ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به هدیر که نام جد خاندانی است . (از سمعانی ).
-
وئید
لغتنامه دهخدا
وئید. [ وَ ] (ع ص ) دخترک زنده در گور کرده . وئیدة. موؤدة || (اِ) آواز یا بانگ بلند درشت . || هدیر شتر. || آهستگی . درنگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بغبغة
لغتنامه دهخدا
بغبغة. [ ب َ ب َ غ َ ] (ع اِ صوت ) حکایت نوعی از هدیر شتر.(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (متن اللغة).
-
وکوکة
لغتنامه دهخدا
وکوکة. [ وَک ْ وَ ک َ ] (ع مص ) گرد گردیدن به رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || گریختن از جنگ . (منتهی الارب ). || (اِ) هدیر کبوتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
هدیل
لغتنامه دهخدا
هدیل . [ هََ ] (ع اِ) هدیر. بانگ کبوتر نر یا عام است یا بخصوص بانگ کبوتروحشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بانگ قمری . (یادداشت به خط مؤلف ). || چوزه ٔ کبوتر. (منتهی الارب ). جوجه ٔ کبوتر. (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). || کبوتر نر. (منتهی الار...
-
وأد
لغتنامه دهخدا
وأد. [ وَءْدْ] (ع اِ) آواز یا آواز بلند درشت . (منتهی الارب ). آواز و گویند آواز سخت بلند چون صدای دیوار هنگام ویران شدن و جز آن و به همین معنی است وئید. (از اقرب الموارد). || هدیر شتر. || (مص ) زنده در گور کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).