کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
های و هو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
های و هو
لغتنامه دهخدا
های وهو. [ ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ صوت مرکب ) شور و غوغای اهل طرب . هایاهوی . های هوی . هیاهو : های و هویی میرسد امشب به گوش هوش بازهمنشین از گریه ٔ پرهایها معذور دار.میرزا مؤمن استرابادی .
-
واژههای مشابه
-
جرعه های سبزتشت
لغتنامه دهخدا
جرعه های سبزتشت . [ ج ُ ع َ / ع ِ ی ِ س َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ستارگان . (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
هو
لغتنامه دهخدا
هو. [ هََ / هُو ] (اِ) زردآب و ریمی را گویند که از زخم و جراحت برمی آید. || آب دزدیدن زخم و جراحت را نیز گفته اند. (برهان ). و در این صورت هو مبدل اَو و آب است . (از انجمن آرا). || ماه . قمر. || ابر. (ناظم الاطباء).
-
نفس کردن
لغتنامه دهخدا
نفس کردن . [ ن َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هو کردن . هو کشیدن . دم همت گماشتن . همت کردن پیر و مرشد و یا درویش در برآمدن حاجتی . (یادداشت مؤلف ). هو کردن و همت گماشتن پیری و مرشدی از اولیأاﷲ در کاری . رجوع به نفس شود.
-
هو
لغتنامه دهخدا
هو. [ هََ / هُو ] (اِ) خبر بی اصل . خبر دروغ . سروصدا درباره ٔ چیزی که حقیقت ندارد. چُو.- هو انداختن ؛ خبری بی اساس را در میان مردم شایع کردن .- هوچی ؛ کسی که خبرهای بی اساس را برای منافع خود شایع کند.- هو کردن ؛ درباره ٔ کسی خبر بی اساس و زیان آو...
-
ارض الغور
لغتنامه دهخدا
ارض الغور.[ اَ ضُل ْ ] (اِخ ) اردن : حدق هو الباذنجان ... هو اسم عربی معروف بالقدس و ما والاها لنوع من الباذنجان برّی ینبت عندهم بریحا و ارض الغور جمیعه . (ابن البیطار جزء ثانی ص 14 س 109).
-
هو کشیدن
لغتنامه دهخدا
هو کشیدن . [هََ / هُو ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جراحت یا قرحه بدتر شدن . سیم کشیدن جراحت یا آب دزدیدن قرحه و ریش .- امثال : شاه خانم میزاید ماه خانم درد میکشد خاله م زاییده خاله زام هو کشیده .|| هو انداختن به آوازی بلند و دراز هو گفتن برای خواندن ...
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ َ ] (اِ) در تداول عامه بمعنی شایعه است و هو. اما این کلمه غالباً با مصادری از قبیل : انداختن ، درافتادن ، افکندن بکار رود.- چو افتادن ؛ نشر شدن ِ خبری بی اساس . و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- چو افکندن ؛ شایع کردن خبری بی اساس . شایع...
-
مالک الملک
لغتنامه دهخدا
مالک الملک . [ ل ِ کُل ْ م ُ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خداوند عالمیان . (ناظم الاطباء) : قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء. (قرآن 26/3).هوالاول هوالاخر هو الظاهر هو الباطن منزه مالک ...
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ش َ ] (ع اِ) چریک . سپاه بی نظم . باشی پوزوق (ترکی ). چته . سرآزاد. مقابل اجری خوار. لشکرنامنظم . سپاهی داوطلب مقابل لشکر. سپه : شاه ایران بتاختن شد تیزرفت و با شاه نی سپاه و حشر. فرخی .در دلیران بگه معرکه زانسان نگردکه دلیران بگه معرکه در...
-
آسام
لغتنامه دهخدا
آسام . (اِ) مقلوب آماس . (انجمن آرای ناصری ). و ظاهراً آسام اصل سام است نه مقلوب آماس : السرسام فارسیة، السَّر هو الرأس و السام هو الورم . البرسام ، البر هو الصدر و السام هو الورم . و در فارسی حذف «آ» در کلمات مصدره ٔ بدان بسیار باشد. رجوع به «آ» شو...
-
تمنش
لغتنامه دهخدا
تمنش . [ ؟ ] (ع اِ) تمنس : و هو [ ای امروسیا ] تمنش کثیرالاغصان . (ابن البیطار، یادداشت بخطمرحوم دهخدا). هو [ ای او بغلصن ] تمنش صغیر. (ابن البیطار، ایضاً). و هو [ ای انا غورس ] تمنش شبیه فی ورقه و قضبانه بالنبات الذمی یقال له اغنس و هو البنجکشت . (ا...
-
هو
لغتنامه دهخدا
هو. [ هَُ وَ ] (ع ضمیر) ضمیر واحد مذکر غایب یعنی او و آن . (ناظم الاطباء).