کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هارب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هارب
لغتنامه دهخدا
هارب . [ رِ ] (ع ص ) گریزنده . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : در جهان روح هر سه منتظرگه ز صورت هارب و گه مستقر. مولوی (مثنوی ).|| از آب بازگردنده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). (آنندراج ) (ناظم الاطبا...
-
واژههای همآوا
-
حارب
لغتنامه دهخدا
حارب . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حرب .
-
حارب
لغتنامه دهخدا
حارب . [رِ ] (اِخ ) موضعی است در حوالی دمشق ، بحوران شام و نزدیک مرج الصفر، از سرزمین قضاعه . (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
هاربة
لغتنامه دهخدا
هاربة. [ رِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث هارب . رجوع به هارب و هَرَب و هروب و هربان شود.
-
ماخل
لغتنامه دهخدا
ماخل . [ خ ِ ] (ع ص ) گریزنده . مالخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هارب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گریزنده و هارب . (ناظم الاطباء).
-
ختوع
لغتنامه دهخدا
ختوع . [ خ َ ] (ع ص ) راهبر دانا در رهبری . (از منتهی الارب ). || فرار کننده . هارب . (از متن اللغة).
-
وامیار
لغتنامه دهخدا
وامیار. (ص مرکب ) غریم . (یادداشت مرحوم دهخدا): عاد ظالم هارب من غریم ؛ مردی نباشد که از وامیار بگریخته باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 26).
-
مستنفر
لغتنامه دهخدا
مستنفر. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) رمنده .(از منتهی الارب ) (آنندراج ). آهو که رمیده باشد. (ازاقرب الموارد). نافر. هارب . رمو. نفور. منهزم . || آهو که رم داده شده باشد (فعل آن لازم و متعدی است ). (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود.
-
تاکیس
لغتنامه دهخدا
تاکیس . (اِخ ) قلعه ای در مرزهای بلاد روم است که سیف الدوله در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری گوید:فما عصمت تاکیس ُ طالب عصمةو لاطمرت مطموة شخص هارب .(معجم البلدان چ بیروت ج 2 جزء 5 ص 7).
-
شارد
لغتنامه دهخدا
شارد. [ رِ ](ع ص ) استر رمنده . (دهار). رمنده . (منتهی الارب ). رموک . گریزنده . نفور. چموش . شموس . جموح . (منتهی الارب ).فرار. هارب . ج ، شَرَد. (اقرب الموارد) : عصمت یا نار کونی باردالاتکون النار حراً شاردا.(مثنوی ).
-
گریزنده
لغتنامه دهخدا
گریزنده . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (نف ) احترازکننده . فرار کننده . آبِق . داعِل . هارِب . نَفور. (منتهی الارب ) : گریزندگان را در آن رستخیزنه روی رهایی نه راه گریز. فردوسی .تنی دید چون موی بگداخته گریزنده جانی به لب تاخته . نظامی .چو بر جنگ شد ساخته سازشا...
-
مدقع
لغتنامه دهخدا
مدقع. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) گریزنده . (منتهی الارب ). هارب . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || شتاب کننده . (منتهی الارب ). مسرع . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || سخت لاغر. (منتهی الارب ). اشدالمهازیل هزالاً. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شدید. ادقع. گو...
-
برقة
لغتنامه دهخدا
برقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :برقة احجار. برقة احدب . برقة احزم . برقة احواز.برقة احوال . برقة ارمام . برقة اروی . برقة اطلم . برقة اعیار. برقة اقعی . برقةالاثماد. برقةالاجاول . برقةالاجداد. برقةا...