کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هاجس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هاجس
لغتنامه دهخدا
هاجس . [ج ِ ] (ع ص ، اِ) اسم فاعل از هَجْس . (از اقرب الموارد). رجوع به هجس شود. || آنچه در دل افتد. ج ، هواجس : هواجس الهم بعد النوم تعتکر. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). در دل گذرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه در دل گذرد. ج ، هواجس . (ن...
-
جستوجو در متن
-
واجس
لغتنامه دهخدا
واجس . [ ج ِ ] (ع ، ص ) اندیشه و هرچه در دل گذرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هاجس . (اقرب الموارد). بدل درآینده . خاطر. و رجوع به هاجس شود.
-
هواجس
لغتنامه دهخدا
هواجس . [ هََ ج ِ ] (ع اِ) ج ِهاجس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وساوس . وسوسه ها.(یادداشت بخط مؤلف ). خطرات شیطانی که در دل گذرند و این ج ِ هاجسة است به معنی چیزی که در دل گذرد. (غیاث ) : وساوس و هواجس بر دماغ و دلش مستولی شد. (سندبادنامه ). هوا...
-
گذرنده
لغتنامه دهخدا
گذرنده . [ گ ُ ذَ رَ دَ / دِ ] (نف ) عبورکننده . عابر: رجل و فرس صمصام ؛ مرد گذرنده در عزیمت . صَمَم ؛ صُماصِم ؛ گذرنده در عزیمت . هاجس ؛ در دل گذرنده . هالع؛ شترمرغ رمنده و گذرنده . (منتهی الارب ) : ای با عدوی ما گذرنده به کوی ماای ماه روی ، شرم ندا...
-
القاء
لغتنامه دهخدا
القاء. [ اِ] (ع مص ) بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). افکندن . (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). گویند: اءِلقِه ِ من یدک ؛ یعنی آن را از دست خود بیفکن ، و ألق به من یدک ، و ألقیت الیه المودة (و بالمودة)، یعنی دوستی خود را ب...
-
وارد
لغتنامه دهخدا
وارد. [ رِ ] (ع ص ، اِ) درآینده بر آب . رسنده به آب . (از اقرب الموارد). آینده بر آب و جز آن . (منتهی الارب ). درآینده و آینده بر آب و جزآن . (آنندراج ). ج ، واردین ، وُرّاد. (منتهی الارب ) : و تازیان مجره را به جوی تشبیه کرده اند و این ستارگان را به...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعد ابوالحسین کاتب . یاقوت در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج 1 ص 129 ببعد) آرد: حمزه در زمره ٔ اهل اصفهان ذکر او آورده و گوید که ابوالحسین احمدبن سعد در ایام القاهرباﷲ بعمل خراج منصوب گردید و در غره ٔ جمادی الاولی سال 321 هَ ....