کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکچهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیک چهر
لغتنامه دهخدا
نیک چهر. [ چ ِ ] (ص مرکب ) خوب روی . نیکوروی . نیک روی . زیبا.
-
چهر
لغتنامه دهخدا
چهر. [ چ ِ ] (اِ) چهره . (از شرفنامه ٔمنیری ). صورت (دهار). روی را گویند که به عربی وجه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). دورخ . دو رخسار. رخ . رخسار. رخساره . رو. روی . سیما. صورت . طلعت . عارض . عذار.قدام . لقاء. منظر. منظره . وجه . (یادداشت مؤلف ). ای...
-
چهر
لغتنامه دهخدا
چهر. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربخش هرسین شهرستان کرمانشاهان . در 18هزارگزی باختر هرسین و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ هرسین به کرمانشاه واقع است ، 628 تن سکنه دارد. از چشمه ٔ مهم آبیاری میشود. محصولش غلات ، ذرت ، چغندرقند و انواع میوه است . شغ...
-
نیک
لغتنامه دهخدا
نیک . (ص ) خوب . (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوش . (ناظم الاطباء). مقابل بد. (آنندراج ). هژیر. (فرهنگ فارسی معین ). نیکو. (آنندراج ). جیّد. نغز.حسن . (یادداشت مؤلف ). مطلوب . پسندیده : بنگه از آن گزیده ام این کازه کم عیش نیک و دخل بی ا...
-
نیک
لغتنامه دهخدا
نیک . [ ن َ ] (ع مص ) گاییدن زن را. (از منتهی الارب ). جماع کردن . (زوزنی ) (از غیاث اللغات ). صحبت . (از نصاب ). مباضعت . وطی . مواقعه . مجامعت . مباشرت . (یادداشت مؤلف ).
-
نیک نیک
لغتنامه دهخدا
نیک نیک . (ق مرکب ) به خوبی . کاملاً. به کلی . یک باره : جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک . مولوی .گفت نادر چیز می خواهی ولیک غافل از حکم خدایی نیک نیک . مولوی .تو قیاس از خویش می گیری ولیک دور دور افتاده ای تو نیک نیک .مولوی .
-
چهر بر چهر نهادن
لغتنامه دهخدا
چهر بر چهر نهادن . [ چ ِ ب َ چ ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخساره به رخساره نهادن . صورت روی صورت نهادن : بشد چهر بر چهر خسرو نهادگذشته سخن ها همه کرد یاد.فردوسی .
-
کوه چهر
لغتنامه دهخدا
کوه چهر. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریز که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
گرفته چهر
لغتنامه دهخدا
گرفته چهر. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ چ ِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر. مکدر. محزون . اندوهناک .
-
صبح چهر
لغتنامه دهخدا
صبح چهر. [ص ُ چ ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره . رجوع به صبح جبین شود.
-
نیم چهر
لغتنامه دهخدا
نیم چهر. [ چ ِ ] (اِ مرکب ) نیم رخ . نیم چهره . رجوع به نیم چهره شود. || نسناس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نسناس شود : ز مردم هم آنجا به هرسو رمه بدیدند پویان برهنه همه به یک چشم و یک رو و یک دست و پای به تک همچو آهو جهنده ز جای دو تن هم بر استاد ز ا...
-
هم چهر
لغتنامه دهخدا
هم چهر. [ هََ چ ِ ] (ص مرکب ) مشابه . همانند. هم شکل : چو میرد بتی پس به هم چهر اوی پرستش کنند از پی مهر اوی .اسدی .
-
همایون چهر
لغتنامه دهخدا
همایون چهر. [ هَُ چ ِ ] (ص مرکب ) خوش روی . خوش سیما. زیبا : تا شبی خلوت آن همایون چهرفرصتی یافت ، با شه از سر مهر...نظامی .
-
آژنگ چهر
لغتنامه دهخدا
آژنگ چهر. [ ژَ چ ِ ] (اِخ ) لقب رادبرزین : همان نیز چون قارن و برزمهردگر رادبرزین آژنگ چهر.فردوسی .
-
تازه چهر
لغتنامه دهخدا
تازه چهر. [ زَ / زِ چ ِ ] (ص مرکب ) خندان . شاد. بشاش . خوشرو : ایا،آز را داده گردن بمهردوان هر زمان پیش او تازه چهر.اسدی .بتو دادمش باش از او تازه چهرگرامی و گستاخ دارش بمهر.اسدی .