کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیف
لغتنامه دهخدا
نیف . [ ن َی ْ ی ِ / ن َ ] (ع اِ) زیادة. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). فضل . (منتهی الارب ) (متن اللغة). || افزونی و زیادت چیزی . یقال : عشرة و نیف . و هرچه بر عقد افزایند آن رانیف گویند چندانکه به عقد ثانی رسد. (از منتهی الارب ). از یک ...
-
جستوجو در متن
-
مؤمنیة
لغتنامه دهخدا
مؤمنیة. [ م ُءْ م ِ نی ی َ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی سکه ٔ طلا و گویا منسوب به بنی عبدالمؤمن بوده است . (از یادداشت مؤلف ) : فمنهم من الخمسة دنانیر مصریة فی الشهر و هی عشرة مؤمنیة. (ابن جبیر). الاجراء علی ذلک کله نیف علی الفی دینار مصریة فی الشهر و هی...
-
اخلوقه
لغتنامه دهخدا
اخلوقه . [ اُ ق َ ] (ع اِ) دروغ . کذب . جعل . یقول الحافظ ابومحمدبن حزم الظاهری فی کتاب نقطالعروس :اخلوقة لم یقع فی الدهر مثلها فانه ظهر رجل یقال له خلف الحصری بعد نیف و عشرین سنة من موت هشام بن الحکم المنعوت بالمؤید و ادعی انه هشام فبویع و خطب له ع...
-
حاجز
لغتنامه دهخدا
حاجز. [ ج ِ ] (اِخ ) ظاهراً تنگه ٔ جبل الطارق : «قال الحجاری فی موضع من کتابه ان طول الاندلس من الحاجز الی اشبونة الف میل و نیَّف ». ثم قال بعد کلام و مسافة الحاجز الذی بین بحر الزقاق والبحر المحیط اربعون میلا». رجوع به نفح الطیب ج 1 ص 64س 18 و 19 شو...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالجباربن عبدالرحمن معروف به ابن ورهزن و مکنی به ابوعیسی . «سمع من ابیه و من القاضی ابی بکربن العربی ، لقیه بکولیة من الثغور الشرقیه حین غزاها مع الامیر ابی بکربن علی بن یوسف بن تاشفین فی جمادی الاخرة سنة 522. سمع ایضاً م...
-
لوخ
لغتنامه دهخدا
لوخ . [ ل ُوْ وَ ] (اِخ ) نام قریه ای به اهواز یا آن مصحف توّج است که شهری است نزدیک شیراز. یاقوت گوید: قرأت فی کتاب اءَخبار زُفربن الحار تصنیف المدائنی اءَبی الحسن بخط اءَبی سعید الحسن بن الحسین السکری ... قال اءَبوالحسن و قوم یزعمون اءَن زفربن الح...
-
وید
لغتنامه دهخدا
وید. (ص ) کم که مقابل بسیار است . (برهان ) (آنندراج ) (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی ). ویدا نیز گویند. (فرهنگ اسدی ) : ای غافل از شمار چه پنداری که ت خالق آفرید پی کاری عمری که مر تو راست سرِ مایه وید است و کارهات به این زاری . رودکی (از صحاح الفرس ).اسد...
-
ارجانی
لغتنامه دهخدا
ارجانی . [ اَرْ رَ / اَ رَ / اَ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن الحسین الأرجانی قاضی تستر. وی از افاضل عصر خویش و ملیح الشعر و رقیق الطبع بود و دیوان شعر او در آفاق مشهور است و در اصفهان از ابی بکر محمدبن احمدبن الحسین بن ماجة الابهری سماع حدیث کرد و او وی ر...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) اصل آن اسمئیل و بمعنی اژدهاست . شهریست در خطه ٔ بسارابیا، در انتهای جنوب غربی روسیه ، در 190هزارگزی جنوب کیشه نیف ، بساحل شمالی ترین امتداد دانوب در 45 درجه و 20 دقیقه و 8 ثانیه ٔ عرض شمالی و 26 درجه و 30 دقیقه و 1 ثانیه ٔ طول...
-
صدقة
لغتنامه دهخدا
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن منجابن صدقة السامری . وی طبیب بود و بخدمت الملک الاشرف موسی ایوبی پیوست و به سال 625 هَ . ق . به حران در خدمت او درگذشت . الملک الاشرف او را محترم وگرامی میداشت و بر وی اعتماد می کرد. صدقة را تصانیفی است ، از آنجمله اس...
-
لبید
لغتنامه دهخدا
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عامربن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة. یکی از شعراء مخضرمین ، از قبیله ٔ قیس و از اشراف شاعران . او صاحب چهارمین معلقه از معلقات سبع است که بدین بیت آغاز میشود:عفت الدیار محلها و مقامهابمنی تأبد غولها و ...
-
اند
لغتنامه دهخدا
اند. [ اَ ](عدد مبهم ) شمار مجهول از سه تا نه . (از برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (از هفت قلزم ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). شمار نامعلوم از سه تا نه . (از ناظم الاطباء). عددی مبهم از سه تا نه . (فرهنگ فارسی معین ). عدد مجهول میان یک و ده . (فرهنگ...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (ع حرف ) مؤلف منتهی الارب آرد: واو حرفی است از حروف هجا و به چند وجه می آید:الف - واو عاطفة که عاطف آن برای مطلق جمع است و در مواردی به کار میرود از قبیل اینکه عطف شود چیزی بر مصاحبش . مانند: «فانجیناه و اصحاب السفینة». (قرآن 15/29). یا عطف شود ب...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن الخطاب الخطابی بستی . مکنی به ابوسلیمان از اولاد زیدبن الخطاب برادر عمربن الخطاب . و این نسبت را ابوعبید هروی و ابومنصور ثعالبی دو شاگرد احمدگفته اند. و چنانکه عبدالرحمان بن عبدالجبار الفامی الهروی در تار...