کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیش وا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیش خورده
لغتنامه دهخدا
نیش خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملدوغ . (از منتهی الارب ). گزیده شده .
-
نیش زن
لغتنامه دهخدا
نیش زن . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه نیش می زند. (ناظم الاطباء). گزنده : قطربوس ؛ کژدم سخت نیش زن . (منتهی الارب ). || آزاردهنده . درشت و ناهموار : این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرااز چنین وادی بقاعی سنگناگ و نیش زن .منوچهری .|| مفسد. فتنه انگیز. (ناظم...
-
نیش زنی
لغتنامه دهخدا
نیش زنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) برانگیختن نزاع و خصومت . (ناظم الاطباء). عمل نیش زن . رجوع به نیش زن شود.
-
نیش غولی
لغتنامه دهخدا
نیش غولی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) وهمی . خرافی . موهوم . افسانه ای : اندیشه های نیش غولی ؛ موهومات . (یادداشت مؤلف ). || ایراد نیش غولی ؛ ایراد نامربوط. اعتراض بیهوده . (فرهنگ فارسی معین ). ایرادی نابه جا و ناوارد که صرفاً به قصد لجبازی و عیب جوئی طرح کن...
-
نیش کش
لغتنامه دهخدا
نیش کش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 24هزارگزی جنوب غربی اسفراین ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 328 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات ، بنشن ، پنبه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ای...
-
ادوک نیش
لغتنامه دهخدا
ادوک نیش . [ اَ ک َ ] (اِ) ماه دوم پائیزنزد پارسیان عهد هخامنشی . (ایران باستان ص 1498).
-
جستوجو در متن
-
مژگان
لغتنامه دهخدا
مژگان . [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ / ژْ ] (اِ) جمع مژه است که موی پلک چشم باشد یعنی مژه ها. (برهان ) (آنندراج ). مویهای پلک چشم . (ناظم الاطباء). جمع مژه . (غیاث ). همه ٔ مژه ها که موهای پلک چشم باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). موهای ریزی که لبه ٔ قدامی ک...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...