کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیسانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیسانی
لغتنامه دهخدا
نیسانی . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نیسان است .- ابر نیسانی ؛ باران نیسانی . ابر و بارانی که در ماه نیسان پدیدآید و ببارد. باران بهاری که دشت و باغ را طراوت و سرسبزی دهد. رجوع به نیسان شود : ز اشک ابرنیسانی به دیبا شاخ شد معلم ز بوی باد آذاری ب...
-
جستوجو در متن
-
نشره آب
لغتنامه دهخدا
نشره آب . [ ن ُ رَ / رِ ](اِ مرکب ) نشره . ماءالنشرة؛ آب دعاست ، بدین گونه که دعا را به زعفران نویسند و با آب باران نیسانی بشویند و برای شفا آشامند. (یادداشت مؤلف ) : هان رفیقا نشره آبی یا زکال آبی بسازکز دل و چهره زکال و زعفران آورده ام .خاقانی .
-
درافشانی
لغتنامه دهخدا
درافشانی . [ دُ اَ ] (حامص مرکب ) درفشانی . درافشان کردن . عمل درافشان . درپراکنی : عدنی بود در درافشانی یمنی پر سهیل نورانی . نظامی .- درافشانی کردن ؛ درفشاندن : ابری آمد چو ابر نیسانی کرد بر سبزه ها درافشانی . نظامی . || بلاغت . زبان آوری . (ناظم ...
-
یغلق
لغتنامه دهخدا
یغلق . [ ی َ ل ِ ] (ترکی ، اِ) یغلغ. تیر پیکان دار: به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی که از وی یغلق و یاسج همی بارید چون باران . مجیر بیلقانی .بر یغلقت ز بچه ٔ سیمرغ شش پر است گرچه ملوک جز تو در این عرصه دیگرند. مجیر بیلقانی .در زهره ٔ روس رانده ز...
-
هم جنس
لغتنامه دهخدا
هم جنس . [ هََ ج ِ ] (ص مرکب ) دو چیز که از یک جنس ساخته شده باشند. || دو کس که دارای صفات روحی یکسان باشند. متناسب . هم خو : خورشید به جستجوی همجنسی پیمود هزار دور و هم فرد است . خاقانی .همجنس در عدم طلب اینجا مجوی از آنک نیلوفر از سراب نداده ست کس ...
-
ملبس
لغتنامه دهخدا
ملبس . [ م ُ ل َب ْ ب َ ] (ع ص ) پوشیده و پنهان . مختلط و پوشیده . || مأخوذ از تازی ، لباس پوشیده و زینت یافته . (ناظم الاطباء). پوشیده . در بر کرده . جامه پوشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گلزار ملبس و ملمع شداز جامه ٔ ششتری و نیسانی . عثمان م...
-
نیسان
لغتنامه دهخدا
نیسان . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام ماه هفتم است از ماههای رومیان . (غیاث اللغات ) (از برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). ماه دوم بهار. (السامی ). به سریانی نام ماه دویم باشد از سه ماه بهار. (برهان قاطع). ماه هفتم از سال سریانی میان آذار وایار، و آن ماه د...
-
زهرا
لغتنامه دهخدا
زهرا. [ زَ ] (از ع ، ص ) زهراء. (فرهنگ فارسی معین ). از «زهراء» تازی بمعنی درخشان . روشن . درخشنده روی . و در اشعار فارسی این کلمه اغلب صفت زُهْره آمده است ، بمعنی زهره ٔ درخشان و تابنده : گهی چون آینه ٔ چینی نماید ماه دوهفته گهی چون مهره ٔ سیمین نما...
-
سبزپوش
لغتنامه دهخدا
سبزپوش . [ س َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ سبز. آنکه لباس سبز در بر کرده باشد : گل همی گل گردد و سنگ سیه یاقوت سرخ زین بهار سبزپوش تازه روی آبدار. فرخی .گرد آورم سیاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار. منوچهری .برون رفته چو وهم تیزهوشان ز خرگاه ک...
-
پالانی
لغتنامه دهخدا
پالانی . (ص ) اسب که اصیل نباشد. محمَر (ج ، محامِر). (منتهی الارب ). اسب از جنس بد. اسب کندرو که لایق پالان باشد. (رشیدی ). اسب باربردار. (غیاث اللغات ). هر ستور که پالان دارد. اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین . حِمارَه .کَودَن . پلانی ....
-
یاسج
لغتنامه دهخدا
یاسج . [ س ِ / س ُ ] (اِ) تیر پیکان دار و بعضی گفته اند تیری است که پادشاهان نام خود را بر آن نویسند و یاسُچ هم آمده است . (برهان ). تیر. (جهانگیری ). تیر دوکارده . (غیاث ). نوعی است از تیر و در فرهنگ . (جهانگیری ). بضم سین به معنی مطلق تیر گفته و یا...
-
معلم
لغتنامه دهخدا
معلم . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) نقش دار و مخطط، چه عَلَم به معنی نقش و نشان است . (غیاث ) (آنندراج ). نگارکرده . نگارین . مطرز. منقش (جامه و جز آن ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز اشک ابر نیسانی به دیبا شاخ شد معلم ز بوی باد آذاری به عنبر شاخ شد معجون . ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الحسین المستوفی الکشائی ملقب به امیر حمیدالدین . عوفی در لباب الالباب (ج 1 صص 108 - 109) آرد: حمید مستوفی که هر فاضلی که سخن او مستوفی بشنیدی مست وفاء او شدی ، عارض نیسانی چون بعقود منظوم آن مستوفی ناظر گشتی از حیاء حیاء خ...
-
بارگین
لغتنامه دهخدا
بارگین . (اِ) آبگیر و تالابی را گویند که در میان شهر و اندرون ده باشد. (برهان ). آبگیر و تالاب . (انجمن آرا) (دِمزن ) (آنندراج : بارکین ). آبگیری بود که اندرون شهر و ده باشد. (فرهنگ سروری ). آب انبار. (مهذب الاسماء). بمعنی آبگیر است یعنی راه آب که در...