کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیرویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیرویی
لغتنامه دهخدا
نیرویی . (حامص ) قدرت . نیرومندی . (فرهنگ فارسی معین ) : مثال کمیت ، شمار و درازنا و پهنا... بخردی و دانش و نیرویی . (ازدانشنامه ٔ علائی ، الهیات ص 29) (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
پولادنهاد
لغتنامه دهخدا
پولادنهاد. [ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) از صفات دلاوران . (آنندراج ). دارای نیرویی بسیار و قوی .
-
کولن
لغتنامه دهخدا
کولن . [ لُن ْ ] (اِخ ) شارل دو. فیزیکدان فرانسوی (1736-1806 م .) و مصنف «کارهای الکتریسته ٔ ساکن » و مغناطیس و همچنین کاشف «ترازوی جفت نیرویی » و «قانون جذر معکوس » است . (از لاروس ). و رجوع به مدخل قبل شود.
-
دریابان
لغتنامه دهخدا
دریابان . [ دَرْ ] (اِ مرکب ) (از: دریا+ بان ، پسوند محافظت ) حافظ دریا. نگاهبان دریا. || در اصطلاح امروزین نیروی دریایی ، درجه ای از درجات نظامی بحری . صاحب منصبی در نیرویی دریایی . امیرالبحر دوم . (از لغات فرهنگستان ).
-
عصا
لغتنامه دهخدا
عصا. [ ع َ ] (اِخ ) نام اسب جذیمة الابرش است . (از منتهی الارب ). نام اسبی است ازآن جذیمة الابرش که آنقدر از او سواری گرفت تا نیرویی در وی نماند. و عُصیّةمادر آن اسب باشد، و در مثل گویند: اًن العصا من العصیة؛ یعنی اسب عصا از مادیان عصیة زاده است ، و ...
-
پویندگان
لغتنامه دهخدا
پویندگان . [ ی َ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ پوینده : ز پویندگان هر که مویش نکوست بکشت و بر ایشان برآهیخت پوست . فردوسی .ببالا ندارد جز این نیرویی نپوید چو پویندگان هر سویی . فردوسی .ز پویندگان هر که بد تیزروخورش کردشان سبزه وکاه و جو. فردوسی .بدینگونه از چرم...
-
فروهر
لغتنامه دهخدا
فروهر. [ ف ُ هََ ] (اِ) در پهلوی فروهر ، فارسی باستان ظاهراً فرورتی و در اوستا فره وشی . در اصل مرکب از دو جزء فره یافرا به معنی پیش و «ور» به معنی پوشاندن ، نگهداری کردن و پناه بخشیدن . طبق مندرجات اوستا فروهر نیرویی است که اهورمزدا برای نگهداری آفر...
-
کهربا
لغتنامه دهخدا
کهربا.[ ک َ رَ ] (معرب ، اِ) کهرباء. صمغ درختی است که چون مالیده شود کاه را جذب کند، و در این خاصیت با سندروس مشترک است . معرب کاه ربای فارسی است یعنی جاذب کاه ، و پاره ای آن را کهرباة یا کهرباءة و نسبت بدان راکهربی گویند، و از آن است : سیال الکهربی ...
-
جذابة
لغتنامه دهخدا
جذابة. [ج َذْ ذا ب َ ] (ع اِ) موی سطبر دم اسب که بدان چکاوک را صید کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آلتی است که از موی درست کنند برای شکار. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). هلبة تصاد بها القنابر و هی شعر یربط و یجعل آلة الاصطیاد. (از اقرب الموارد)...
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن هشام نام شخص ملحد و کذّابی است که در زمان مهدی از خلفای عباسی در خراسان پدید آمد و معتقد به تناسخ بود و بدعوی الوهیت برخاست و علم عصیان و طغیان نسبت بخلفای عباسی برافراشت . زمامداران امور خلافت نیرویی قوی برای جلوگیری و ت...
-
فشار خون
لغتنامه دهخدا
فشارخون . [ ف ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح پزشکی ) عبارت از نیرویی است که در موقع انقباض و انبساط قلب از طرف خون بر جدار شریانها وارد می شود. حالت اولی را فشار ماکزیما و حالت دومی را فشار می نیما گویند: فشار خون شریانی . (از فرهنگ فارسی مع...
-
زیادةا
لغتنامه دهخدا
زیادةا. [ دَ تُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن الاغلب . از پادشاهان دولت بنی غالب (اغلبیه ) در مغرب (... - 223 هَ . ق .) که بعد از فوت برادرش عبداﷲ (201 هَ . ق .) به پادشاهی رسید. در دوران حکومتش در اغلب شهرها آشفتگی بوجود آمد و فتنه ها برخاست و جزتو...
-
روح نامیه
لغتنامه دهخدا
روح نامیه . [ ح ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روح نباتی . قوت نامیه . (آنندراج ). نیرویی در گیاهان که باعث نمو آنها گردد : ز روح نامیه مانا که نسبتی داردثنای او که فزاید همی بعمرثناش . سنایی .من میوه دار حکمتم از نفس ناطقه وایشان ز روح نامیه ...
-
فشار
لغتنامه دهخدا
فشار. [ ف ِ ] (اِمص ، اِ) به معنی فشردن باشد. (برهان ). افشار. (فرهنگ فارسی معین ). || پاشیدن و ریختن . (برهان ). فشردن . فشاندن . افشاندن . || سنگینی که بر روی چیز فرودآورند. (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فیزیک ) نیرویی که بر یک سانتیمتر مربع سطح ...