کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیازمند کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
احواج
لغتنامه دهخدا
احواج . [ اِح ْ ] (ع مص ) نیازمند کردن . (تاج المصادر بیهقی ). حاجتمند گردانیدن . محتاج کردن . || حاجتمند شدن . محتاج شدن . نیازمند گشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
تضعضع
لغتنامه دهخدا
تضعضع. [ ت َ ض َ ض ُ ] (ع مص ) فروتنی کردن وعاجز گردیدن و نیازمند شدن بسوی کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فروتنی کردن و خوار و نیازمند شدن . || ضعیف و نزار شدن جسم کسی از بیماری و اندوه . || کم شدن مال کسی . (از اقرب الموارد). || فرو...
-
اعترار
لغتنامه دهخدا
اعترار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیازمند و محتاج بودن که پیش آید جهت معروف و سؤال نکردن . (از منتهی الارب ). مؤلف نشوءاللغة آرد: المعتر؛فقیری که معترض باشد جهت معروف بی آنکه سؤال کند. (از نشوءاللغه ص 61) (از متن اللغة). معترض بودن امر معروف را بدون سؤا...
-
الفاج
لغتنامه دهخدا
الفاج . [ اِ ] (ع مص ) مفلس شدن و بی چیز گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || مفلس کردن . (مصادر زوزنی ). مضطرب کردن کسی را . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پناهنده کردن و نیازمند ساختن کسی را. (از اقرب الموارد). || زمین نشینی بجهت...
-
احتیاج
لغتنامه دهخدا
احتیاج . [ اِ ] (ع مص ) نیازمند گشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). نیازمند شدن . حاجتمند شدن . افتقار. فقر. بی چیزی .حاجت . حاجتمندی . حاجتومندی . نیازومندی : آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج . مولوی .ای صاحب متاع صباحت لطافتی کاو...
-
جمر
لغتنامه دهخدا
جمر. [ ج َ ] (ع مص ) گردآمدن . (منتهی الارب ). گرد آمدن و بهم پیوستن . (از اقرب الموارد). || جستن در قید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خدرک آتش دادن بکسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دور و یکسو کردن کسی را. (منتهی الارب ). || نیازمند ک...
-
برآمد
لغتنامه دهخدا
برآمد. [ ب َ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) روا کردن . اسعاف . قضا : هرکه ایشان را بمنزل خود می طلبید بر متابعت سنت رسول (ص ) و بجهت برآمد کار آن نیازمند میرفتند. (انیس الطالبین ). رجوع به برآمدن شود.
-
اقتار
لغتنامه دهخدا
اقتار. [ اِ ] (ع مص ) نفقه را بر عیال تنگ کردن . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). نفقه تنگ داشتن . (تاج المصادر) (ناظم الاطباء). || در کازه درآمدن صیاد. || لازم گرفتن چیزی را. || نیازمند شدن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درویش شدن . (تاج المصاد...
-
امعار
لغتنامه دهخدا
امعار. [ اِ ] (ع مص ) درویش و نیازمند شدن و سپری گردیدن توشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیازمند و بی توشه گردیدن و از آن است : یالعکل اکبراً و امعارا.(از اقرب الموارد). درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || کم گردیدن موی و پر و مانند آن . (منتهی...
-
اصفار
لغتنامه دهخدا
اصفار. [ اِ ] (ع مص ) اصفار مرد؛ نیازمند شدن وی . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). درویش و تهیدست گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). محتاج و درویش شدن . (مؤید الفضلاء). || اصفار بیت ؛ خالی کردن آنرا، ...
-
یک لنگه پا
لغتنامه دهخدا
یک لنگه پا. [ ی َ / ی ِ ل ِ گ َ / گ ِ] (ق مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) یک لنگ پا. بر یک پا.- یک لنگه پا ایستادن ؛ مصراً پافشاری کردن . با پافشاری . مصراً.|| دست تنها. کسی که بدون کمک و معاون کاری را که قاعدتاً به دستیار و معاون نیازمند است انجام دهد. (ا...
-
اعدام
لغتنامه دهخدا
اعدام . [ اِ ] (ع مص ) نیست گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کشتن . (فرهنگ فارسی معین ). نیست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ): اعدمه اﷲ اعداماً؛ نیست گردانید او را خدای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نابود کردن . مع...
-
عدم
لغتنامه دهخدا
عدم . [ ع َ دَ ] (ع مص ) درویش گردیدن .نیازمند شدن . (از قطرالمحیط) (منتهی الارب ). || گول گردیدن . (منتهی الارب ). || فقدان . (قطرالمحیط). گم گردیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). و اغلب بر فقدان مال استعمال میشود. (منتهی الارب ). || نایافتن . (المصادر ...
-
عیل
لغتنامه دهخدا
عیل . [ ع َ ] (ع مص ) نیازمند و درویش گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). فقیر و محتاج شدن . (از اقرب الموارد). عَیلة. عُیول . مَعیل . رجوع به عیلة و عیول و معیل شود. || حاجتمند گردانیدن کسی را و درمانده نمودن . (از منتهی الار...
-
محتاج
لغتنامه دهخدا
محتاج . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ح وج ») حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب . عدوم . (منتهی الارب ). مفتقر : لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نیابم ویل . رودکی (احو...