کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیازمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیازمند
لغتنامه دهخدا
نیازمند. [ م َ ] (ص مرکب ) محتاج . حاجتمند. (ناظم الاطباء). نیازومند : هر آنکه دشمن تو باشد و مخالف تونیازمند شراب و نیازمند طعام . فرخی .این قوم را هیچ خوش می نیاید که ما مردی را برکشیم تا همیشه نیازمند ایشان باشیم . (تاریخ بیهقی ص 412).هستم یگانه ع...
-
جستوجو در متن
-
احواج
لغتنامه دهخدا
احواج . [ اِح ْ ] (ع مص ) نیازمند کردن . (تاج المصادر بیهقی ). حاجتمند گردانیدن . محتاج کردن . || حاجتمند شدن . محتاج شدن . نیازمند گشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
درغوش
لغتنامه دهخدا
درغوش . [ دَ ] (اِ) درویش . نیازمند. محتاج . تهیدست . رجوع به درویش و درغویش شود.
-
حیج
لغتنامه دهخدا
حیج . [ ح َ ] (ع مص ) نیازمند شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
عوز
لغتنامه دهخدا
عوز. [ ع َ وِ ] (ع ص ) مرد نیازمند و محتاج . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- اًنه لَعوز لوز ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یعنی نیازمند میباشد. (ناظم الاطباء).
-
عدم
لغتنامه دهخدا
عدم . [ ع َ دِ ] (ع ص ) درویش و نیازمند. ج ، عُدماء. (از تاج المصادر) (قطرالمحیط) (منتهی الارب ).
-
صاحب نیاز
لغتنامه دهخدا
صاحب نیاز. [ ح ِ ] (ص مرکب ) نیازمند : سکندر به آن خلق صاحب نیازببخشید و بخشودشان برگ و ساز.نظامی .
-
معوز
لغتنامه دهخدا
معوز. [ م ُع ْ وِ ] (ع ص ) درویش و نیازمند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فقیر. (اقرب الموارد).
-
پرنیاز
لغتنامه دهخدا
پرنیاز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) سخت محتاج . بسیار نیازمند : شد از رنج و تنگی جهان پرنیازبرآمد بر این روزگاری دراز.فردوسی .
-
تضعضع
لغتنامه دهخدا
تضعضع. [ ت َ ض َ ض ُ ] (ع مص ) فروتنی کردن وعاجز گردیدن و نیازمند شدن بسوی کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فروتنی کردن و خوار و نیازمند شدن . || ضعیف و نزار شدن جسم کسی از بیماری و اندوه . || کم شدن مال کسی . (از اقرب الموارد). || فرو...
-
احتیاج
لغتنامه دهخدا
احتیاج . [ اِ ] (ع مص ) نیازمند گشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). نیازمند شدن . حاجتمند شدن . افتقار. فقر. بی چیزی .حاجت . حاجتمندی . حاجتومندی . نیازومندی : آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج . مولوی .ای صاحب متاع صباحت لطافتی کاو...
-
هوازی
لغتنامه دهخدا
هوازی . [ هََ ] (نف مرکب ) زیست کننده در هوا. این ترکیب اخیراً در کتاب های زیست شناسی به معنی هر موجودی که برای ادامه ٔ زندگی نیازمند هوا باشد به کار رفته است .
-
مرادمند
لغتنامه دهخدا
مرادمند. [ م ُ م َ ] (ص مرکب ) آرزومند. مشتاق . راغب . بارغبت . دارای آروزی محال . || محتاج . تنگدست . نیازمند. (ناظم الاطباء).
-
معدم
لغتنامه دهخدا
معدم . [ م ُ دِ ](ع ص ) آنکه نیست و نابود می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || درویش و نیازمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).