کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیابت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیابت
لغتنامه دهخدا
نیابت . [ ب َ ] (ع اِ) نوبت . بار. پاس . (از منتهی الارب ). رجوع به نیابه و نیز رجوع به نیابة و نیاوه شود : وز آن پس نیابت به ایرج رسیدمر او را پدر شهر ایران گزید. فردوسی .یک چند گه نیابت آن بوستان گذشت وین چند گه نیابت این بوستان رسید. سوزنی .یکدو ن...
-
واژههای مشابه
-
نیابت دار
لغتنامه دهخدا
نیابت دار. [ ب َ ] (نف مرکب ) نایب . قائم مقام . (ناظم الاطباء). که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای نیابت دار پور آبتین . خاقانی .وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی امانت دار یزدان را نیابت دار حسان ش...
-
نیابت کن
لغتنامه دهخدا
نیابت کن . [ ب َ ک ُ ] (نف مرکب ) نایب : که تا شاه بر حل و عقدی که داشت نیابت کن خویش را برگماشت .نظامی .
-
نیابت گر
لغتنامه دهخدا
نیابت گر. [ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) خلیفه . جانشین . وکیل . (ناظم الاطباء). نایب .
-
نیابت گری
لغتنامه دهخدا
نیابت گری . [ ب َ گ َ ] (حامص مرکب ) جانشینی . نایبی . عمل نیابت گر : نویسم خطی زین نیابت گری مسجل به امضای پیغمبری .نظامی .
-
واژههای همآوا
-
نیابة
لغتنامه دهخدا
نیابة. [ ب َ ] (ع مص ) بجای کسی ایستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). قائم مقام کسی شدن . نوب . مناب . (از متن اللغة). ایستادن بجای کسی که پیش از تو بوده باشد. (زوزنی ). نیز رجوع به نیابت و نوب شود. || (اِ) بار. پاس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا...
-
نیابةً
لغتنامه دهخدا
نیابةً. [ ب َ تَن ْ ] (ع ق ) بجای دیگری و بعوض از دیگری . وکالةً. ضد اصالةً. (ناظم الاطباء). به نیابت دیگری . || عجالةً. علی العجاله . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
استنابة
لغتنامه دهخدا
استنابة. [ اِ ت ِ ب َ ] (ع مص ) استنابت . به نیابت خواستن کسی را. بر نیابت داشتن خواستن . (زوزنی ). نیابت داشتن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ): ارسلان شاه را در شادیاخ به استنابت مثال فرستاد. (جهانگشای جوینی ). || نایب شدن از کسی یا چیزی : اصاروا الجو...
-
نایب التولیه
لغتنامه دهخدا
نایب التولیه . [ ی ِ بُت ْ ت َ ی َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب )آنکه به نیابت متولی تولیت موقوفه ای را تعهد کند.
-
مستنیب
لغتنامه دهخدا
مستنیب .[ م ُ ت َ ] (ع ص ) درخواست کننده از کسی که نیابت او را کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنابة شود.
-
اصالةً
لغتنامه دهخدا
اصالةً. [ اَ ل َ تَن ْ ] (ع ق ) از طرف خود و از جانب خود. مقابل وکالةً. (ناظم الاطباء). از سوی خود. اصلی و بدون نیابت از کسی . (فرهنگ نظام ).
-
بالنیابة
لغتنامه دهخدا
بالنیابة. [ ب ِن ْ ب َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + نیابة)نیابةً. وکالتاً. به وکالت . و رجوع به نیابت شود.