کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نکویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نکویی
لغتنامه دهخدا
نکویی .[ ن ِ ] (حامص ) نکو بودن . نیکویی . خوبی : رای ملک خویش کن شاها که نیست ملک را بی تو نکویی و براه . بوالمثل .رجوع به نکو شود. || زیبائی . حسن . خوشگلی . جمال . خوبروئی : چو رویش به خوبی گل تازه نیست نکوییش را حد و اندازه نیست . شمسی (یوسف و زل...
-
واژههای مشابه
-
نکویی رساندن
لغتنامه دهخدا
نکویی رساندن . [ ن ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خیر رساندن . خوبی کردن . احسان کردن : بد خلق هرچت فزون تر رسدنکویی فزون تر رسان خلق را.خاقانی .
-
نکویی کردن
لغتنامه دهخدا
نکویی کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ملاطفت . اِلطاف . (از یادداشت مؤلف ). احسان کردن . خوبی کردن . بذل و بخشش و افضال و اکرام کردن : نکویی به هرجا چو آید به کارنکویی کن و از بدی شرم دار. فردوسی .خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی ای ویحک آب دریا از...
-
جستوجو در متن
-
منینی
لغتنامه دهخدا
منینی . [ م َ ] (ع ص ) نکویی کننده . (آنندراج ).
-
نیکوی
لغتنامه دهخدا
نیکوی . [ ک ُ وی ] (حامص ) نیکویی . نیکوئی . نکویی . در همه ٔ معانی و نیز شواهد رجوع به نیکویی شود.
-
گنکار
لغتنامه دهخدا
گنکار. [ گ ُ ] (اِ) ماری را گویند که تازه پوست افکنده باشد. (برهان ) (آنندراج ) : از گفتن نیک وز نکویی گنگ است و برهنه همچو گنکار.شهاب الدین عبدالرحمن (از رشیدی ).
-
خوبرویی
لغتنامه دهخدا
خوبرویی . (حامص مرکب ) خوب سیمایی . خوش صورتی . خوشگلی . (ناظم الاطباء). زیبایی . جمال . حُسن . صباحت . وجاهت . قشنگی . نیکویی . (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی خوبرویی و زیبندگی که هست آیتی در فریبندگی . نظامی .یکی گفت از ختن خیزد نکویی فسانه ست آن طرف د...
-
ستایشگر
لغتنامه دهخدا
ستایشگر. [ س ِ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه کسی را بستاید. (آنندراج ). مادح : سخنوران و ستایشگران گیتی راهمی نگردد جز بر مدیح خواجه زبان . فرخی .گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایشگر. فرخی .همه خوبی ّ و نکویی بود او را ز خدای وی...
-
زیبارو
لغتنامه دهخدا
زیبارو. (ص مرکب ) زیباروی . خوشروی و خوب صورت . (ناظم الاطباء). خوبروی . (آنندراج ) : زیبارویی بدین نکویی و آنگاه بدین برهنه رویی . نظامی .مهر آن دختران زیباروی در دلش جای کرد موی بموی . نظامی .جوانی دید زیباروی بر درنمودار جهانداریش در سر. نظامی .از...
-
زشترویی
لغتنامه دهخدا
زشترویی . [ زِ ] (حامص مرکب ) زشت روئی . بدشکلی و بدرویی . (ناظم الاطباء). قباحت منظر. بدگلی . مقابل خوشگلی و وجاهت . (فرهنگ فارسی معین ) : تو گویی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی . سعدی (گلستان ).رجوع به ماده ٔ قبل ، زشت و دیگر ترکیب...
-
نیک رایی
لغتنامه دهخدا
نیک رایی . (حامص مرکب ) نیک اندیشی . (فرهنگ فارسی معین ) : همه دیانت و دین ورز و نیک رایی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه . شهید.ای مایه ٔ خوبی و نیک رایی روزم ندهد بی تو روشنائی . رودکی .اگرنه عدل شه استی و نیک رایی اوشدی سراسر کار جهان تباه و سیه ...
-
زشت خویی
لغتنامه دهخدا
زشت خویی .[ زِ ] (حامص مرکب ) بدخویی . کج خلقی . (ناظم الاطباء).عمل زشت خوی : معاسرة؛ زشت خویی کردن . (منتهی الارب ).تو از زشت خویی نگفتی ورا.بر آتش زدی جان و دیده مرا. فردوسی .که سگ با همه زشت خویی چو مردمر او را به دوزخ نخواهندبرد. سعدی (بوستان ).ا...
-
صاحب قرانی
لغتنامه دهخدا
صاحب قرانی . [ ح ِ ق ِ ] (حامص مرکب ) صفت صاحب قران : بعمدا علی بن عمران به آخررسد زین ریاست به صاحب قرانی . منوچهری .زمین را مهیا به مالک رقابی فلک را مسمی به صاحب قرانی . فرخی .صاحب دیوان استیفا که اهل فضل رااندر او اهلیت صاحب قرانی بوده است . سوزن...