کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نَّفَعَتِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
نفاط
لغتنامه دهخدا
نفاط. [ ن َ ] (ع اِ) نَفّاط. (منتهی الارب ). رجوع به نَفّاط شود. || فتیله ٔ چراغ . || شمع و مشعل . (ناظم الاطباء).
-
نفاط
لغتنامه دهخدا
نفاط. [ ن َف ْ فا ] (ع اِ) جائی که از آن نفت بیرون آید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). محل استخراج نفت . (از اقرب الموارد). نَفاط. (منتهی الارب ). || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نَفاط. (منتهی الارب ). || ظرفی است...
-
نفاة
لغتنامه دهخدا
نفاة. [ ن َ ] (ع اِ) نفاء. رجوع به نَفاء شود.
-
نفعة
لغتنامه دهخدا
نفعة. [ ن َ ع َ ] (ع اِ) واحدنفع. (از اقرب الموارد). رجوع به نفع شود. || چوبدستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عصا. (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (اقرب الموارد). ج ، نفعات .
-
نفعة
لغتنامه دهخدا
نفعة. [ ن ِ ع َ ] (ع اِ) چرم که از میان شکافته در دو جانب توشه دان دوزند و هر پاره ٔ آن را نفعة گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ، نِفع، نِفِع.
-
جستوجو در متن
-
تحنک
لغتنامه دهخدا
تحنک . [ ت َ ح َن ْ ن ُ ] (ع مص ) عمامه زیر زنخ درآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). عمامه از زیر زنخ برآوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تلحی . (قطر المحیط). گذراندن عمامه در زیر حنک . تلحی . (اقرب الموارد). تحت الحنک انداختن . (ناظم الاطباء). || در...
-
شدخ
لغتنامه دهخدا
شدخ . [ ش َ ](ع مص ) سرشکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تفرق اتصال در طول عصب . (یادداشت مؤلف ). || شکستن هر چیز تر باشد یا خشک و هرچه میان کاواک باشد. (منتهی الارب ). مشهور آن است که این کلمه به معنی شکستن شی ٔ تر یا توخالی چون هندوانه ...
-
ان
لغتنامه دهخدا
ان . [ اِ ] (ع حرف ) اگر. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی ) (فرهنگ فارسی معین ). به معنی «اگر» است برای شرط و دو فعل را جزم میدهد مانند: «ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف » (قرآن 38/8) و «ان تعودوا نعد» (قرآن 19/8). و گاهی مقترن به «لا» آید و در ای...
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...