تحنک . [ ت َ ح َن ْ ن ُ ] (ع مص ) عمامه زیر زنخ درآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). عمامه از زیر زنخ برآوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تلحی . (قطر المحیط). گذراندن عمامه در زیر حنک . تلحی . (اقرب الموارد). تحت الحنک انداختن . (ناظم الاطباء). || در ابن البیطار بمعنی کردن و مالیدن دارویی در گلو و حنک و کام : و اذا خلط [ الحلتیت ] بالعسل و تحنک به حلل ورم اللهاة. (ابن بیطار). و قد یقال انّها اذا جففت و خلطت بالعسل و تحنک بها نفعت من الخناق . (ابن بیطار). و اذا تحنک به او تغرغر به ابراء اورام الحلق . (ابن بیطار). و اذا تحنک به [ بالحضض ] وافق ورم الحلق . (ابن بیطار در کلمه ٔ حضض ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.