کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوشاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوشاد
لغتنامه دهخدا
نوشاد. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 7هزارگزی جنوب غربی حسن آبادسوگند، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات و لبنیات و انگور، شغل اهالیش زراعت و گله داری و قالیچه با...
-
نوشاد
لغتنامه دهخدا
نوشاد. [ ن َ ] (اِخ ) نام شهری است به خوبرویان منسوب . (رشیدی ) (جهانگیری ). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است . (انجمن آرا) (آنندراج ). شعرای ...
-
جستوجو در متن
-
لعبتخانه
لغتنامه دهخدا
لعبتخانه . [ ل ُ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) صورتخانه (آنندراج ). شاید بتخانه : به روی خویش کوی وبرزن من چو لعبتخانه ٔ نوشاد دارد.امیرمعزی .
-
پائین پرست
لغتنامه دهخدا
پائین پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) مطیع. بنده . خدمتکار : نداری شرم ازین خورشید نوشادکنی پائین پرستی چند را یاد.امیرخسرو دهلوی .
-
نسبت داشتن
لغتنامه دهخدا
نسبت داشتن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) منتسب بودن . منسوب بودن : بتی کو نسبت از نوشاد دارددلم هر ساعتی نوشاد دارد. امیرمعزی . || نسب داشتن : همچو گرگان ربودنت پیشه است نسبتی داری از کلاب و ذئاب . ناصرخسرو. || ربط داشتن . مربوط بودن : گل نسبتی ندارد ...
-
نورمحمد
لغتنامه دهخدا
نورمحمد. [ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 8 هزارگزی جنوب غربی حسن آبادسوگند و 4 هزارگزی مغرب نوشاد، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات و لبنیات و انگور، شغل م...
-
یتاقی
لغتنامه دهخدا
یتاقی . [ ی َ / ی ُ ] (ص نسبی ) پاسبان و نگهدارنده و محافظت کننده . (برهان ). پاسبان و نگهدارنده . (آنندراج ). پاسبان و چوکیدار. (رشیدی ). پاسبان و نگاهبان و محافظ ونگاهدارنده . یتاقدار. (از ناظم الاطباء) : برون شد یزک دار دشمن شناس یتاقی کمر بست بر ...
-
بلخ بامی
لغتنامه دهخدا
بلخ بامی . [ ب َ خ ِ ] (اِخ ) لقب شهر بلخ است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلخ شود : درم بستد از بلخ بامی به رنج سپرد ونهادیم یکسر به گنج . فردوسی .ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد یکسر به کهرم سپرد. فردوسی .مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهاراز در نوش...
-
بتکده
لغتنامه دهخدا
بتکده . [ ب ُ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بت خانه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرخار. بهار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل فرخار). بیت الصنم . بیت الاصنام . معبد بت پرستان . جایگاه بتان . بمعنی بتخانه است زیرا که کده و کد بمعنی خانه است و آنرا بدون هاء نیز آ...
-
زیب خسرو
لغتنامه دهخدا
زیب خسرو.[ خ ُ رَ ] (اِخ ) شهری که نوشیروان آن را بنا کرد. (از فهرست ولف ). نام شهری است که نوشیروان به صورت انطاکیه ساخت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی شهر فرمود نوشین روان بدو اندرون آبهای روان بکردار انطاکیه چون چراغ پر از گلشن و کاخ و میدان و ...
-
میلک
لغتنامه دهخدا
میلک . [ ل َ ] (اِ مرکب ) پارچه ای که از شهر نوشاد آرند. (غیاث ) (آنندراج ). پارچه ای است ستبر. (یادداشت لغت نامه ) : طبع صوفی کرد او را به میلکی خشنود کردند. (نظام قاری ص 140).میلک و میخک و کرباس و قدک در کارند.تا تو رختی به بر آری و به غفلت ندری . ...
-
بامی
لغتنامه دهخدا
بامی . (اِخ ) نام شهر بلخ است . (ناظم الاطباء). لقب شهر بلخ است . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). لقب قدیمی شهر بلخ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 198) (فرهنگ نظام ). لقب شهر بلخ بود و بلخ بامی میگفتند بمعنی بلخ درخشان ، چه بامی به فرس قدیم بمعنی درخشیدن بود ...
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل ُ ب َ ] (ع اِ) لعبت . پیکر نگاشته . پیکر عموماً. (منتهی الارب ). || اُعجوبه : تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار!که در برابر چشمی و غایب از نظری . حافظ. || گول بیخرد که بدان فسوس کنند و بازی بازند. (منتهی الارب ). امروز گویند: فلانی لعبتی ...
-
تضمین
لغتنامه دهخدا
تضمین . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی را به پایندانی فرا کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). چیزی را به ضمان دادن .(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || پذیرانیدن و تاوان دادن او را آن چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پذیرانیدن و ضامن گردانیدن کس...