کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نور سیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لوب نور
لغتنامه دهخدا
لوب نور. (اِخ ) لوب . دریاچه ٔ بزرگی در میان مغولستان . قسمت شرقی آن را قره قورچین وقسمت غربی آن را قره بورام گویند و سطح آن را با سطح اقیانوس 672 گز تفاوت است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. || ناحیه ای در مشرق ترکستان چین .
-
بی نور
لغتنامه دهخدا
بی نور. (ص مرکب ) (از: بی + نور) بی فروغ . (آنندراج ). بدون روشنی . (ناظم الاطباء). که نور ندارد : بسوزد بدوزد دل و دست دانابه بی خیر خارش به بی نور نارش . ناصرخسرو.این تیره و بی نور تن امروز بجانست آراسته چون باغ به نیسان و به آذار. ناصرخسرو.خمیده گ...
-
چتر نور
لغتنامه دهخدا
چتر نور. [ چ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از آفتاب انور است . (برهان ). آفتاب . (ناظم الاطباء). رجوع به چتر روز و چتر زرین و چتر سحر شود.
-
خط نور
لغتنامه دهخدا
خط نور. [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعاع نور. خط از جنس نور : لوح پیشانیش را از خط نورچون ستاره ٔ صبح رخشان دیده ام .خاقانی .
-
چشمه ٔ نور
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ نور.[ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید و آفتاب . چشمه ٔ نوربخش ، کنایه از روشنایی خورشید. کنایه از خور و مهر و آفتاب : چشمه ٔ نور منا خاک چه مأواگه تست که فدای سر خاک تو پدر باد پدر. خاقانی .رجوع به چشمه ٔ نو...
-
دالای نور
لغتنامه دهخدا
دالای نور. [نُو ] (اِخ ) (بمعنی دریاچه ٔ بزرگ ) نام دو دریاچه است بمغولستان شرقی : یکی که قولون نور نیز نامیده شده است نزدیک حدود سیبریه و در 49 درجه عرض شمالی واقع ومحیط آن 290هزار گزست . نهر کرولن از جنوب و نهر خلقه کول از جانب مشرق در آن ریزد. نهر...
-
هفت حجله ٔ نور
لغتنامه دهخدا
هفت حجله ٔ نور. [ هََ ح ِ ل َ / ل ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از هفت پرده ٔ چشم است که آن صلبیه ، مشیمیه ، شبکیه ، عنکبوتیه ، عنبیه ، قرنیه و ملتحمه باشد. (برهان ).
-
الف بن نور
لغتنامه دهخدا
الف بن نور. [ اَ ف ِ ن ِ] (اِخ ) کاشانی . او راست : کتاب مطلعالانوار در سیر رسول خدا و تاریخ خلفا. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
-
جستوجو در متن
-
سیاه اربه
لغتنامه دهخدا
سیاه اربه . [ اِ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از درخت تنگرس که در دیناچال ، نور، کتول ، درفک و رامسر دیده میشود. آنرا در رامسر سیاه اربه میخوانند. (جنگل شناسی ج 2 ص 261).
-
سیاه کلا
لغتنامه دهخدا
سیاه کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناتل بخش نور شهرستان آمل . دارای 170 تن سکنه . آب آن از وازرود. محصول آنجا برنج و مختصر غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
چشم سیاه
لغتنامه دهخدا
چشم سیاه . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم سیاهرنگ . چشمی برنگ سیاه . چشم که مردمک آن بغایت سیاه باشد : بجان تو که نیارم تمام کرد نگاه ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه . فرخی .ای سیه چشم چه دیدی تو از این دیده گناه که نگاهت چو کنم خیره ...
-
سیاه تلو
لغتنامه دهخدا
سیاه تلو. [ ت َ ] (اِ مرکب ) درختچه ای است خاردار که نام علمی آن «پالیوروس - اسپینا کریستی » میباشد. این درختچه در سراسر جنگلهای شمال در جلگه و میان بند تا ارتفاع 1000 متر از سطح دریا یافت میشود. در ارسباران و بجنورد نیز میروید. آنرا در نور و گرگان س...
-
موتال
لغتنامه دهخدا
موتال . (اِ) نامی است که در آستارا به «پترکاریا فراکسینی فلیا» داده می شود. و نامهای دیگر آن عبارتند از: «لارک » در نور وگرگان ، کهل در لاهیجان ، لرک در رودبار و درفک و نور قوزقره (گوز سیاه ) در حاجیلر. (از یادداشت مؤلف ).
-
ولیک
لغتنامه دهخدا
ولیک . [ وَ ] (اِ) درختی است با میوه ٔ خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است ، و در کتب مفردات آن را خفچه ، عوسج ، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوه ٔ آن این است : کمار (در لاهیجان )، کرچ (در دره کرج )، ...
-
سگ چارچشم
لغتنامه دهخدا
سگ چارچشم . [ س َ گ ِ چ َ / چ ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سگی که دوتا خال سیاه بر بالای چشم داشته باشد و چشمش کم نور باشد. (آنندراج ).