کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوج
لغتنامه دهخدا
نوج . (اِ) درخت کاج . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). درخت صنوبر. (رشیدی ) (از برهان قاطع). نوژ. ناژ. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوچ . (برهان قاطع). ناژو. نوژن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نیز رجوع به ناز و ناژ شود : زیب زمانه باد ز تاج و سریر ت...
-
نوج
لغتنامه دهخدا
نوج . [ ن َ ] (ع مص ) ریاکردن در کار خود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ نَوجة. رجوع به نوجة شود.
-
جستوجو در متن
-
نویج
لغتنامه دهخدا
نویج . [ ن َ ] (اِ) نوج . نویچ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نویچ شود.
-
نوجة
لغتنامه دهخدا
نوجة. [ ن َ ج َ ] (ع اِ) گردباد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، نَوْج .
-
ناج
لغتنامه دهخدا
ناج . (اِخ ) ابن یشکربن عدران قبیله است و اکثر از علماء و روات منسوبند به وی . (منتهی الارب ذیل نوج ).
-
نؤوج
لغتنامه دهخدا
نؤوج . [ ن ُ ئو ] (ع مص ) نؤج . رفتن در زمین . (ناظم الاطباء). نَاءَج َ فی الارض نُؤجاً؛ رفت . (منتهی الارب ). و رجوع به نأج شود.
-
نوزه
لغتنامه دهخدا
نوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) گریبان جامه . (جهانگیری ) (رشیدی ). رجوع به نوژه شود. || نوج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ناژ و نوژ و نازو شود.
-
گلشوار
لغتنامه دهخدا
گلشوار. [ گ ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهو بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 9000گزی باختر میناب ، سر راه فرعی تیاب به میناب . هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرماست . شغل اهالی زراعت و مکاری و راه آن ف...
-
نویچ
لغتنامه دهخدا
نویچ . [ ن َ ] (اِ) عشقه . (رشیدی ) (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). لبلاب . (برهان قاطع) (محیط اعظم ، حاشیه ٔ برهان قاطع). که بر درخت پیچد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی ). نام گیاهی است که بیخ ندارد و بر سر هر درخت که پیچد آن را خ...
-
نوژ
لغتنامه دهخدا
نوژ. (اِ) کاج . صنوبر. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). ناژ. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). ناژو. (جهانگیری ). نوز. (برهان قاطع). ناز. نازو. نوج . رجوع به ناژ شود : ز زاغان بر نوژ گوئی که هست کلاه سیه بر سر خواهران . منوچهری .در آن مرز بُد ب...
-
ژ
لغتنامه دهخدا
ژ. (حرف ) ژی یا زاء معقوده و یا زاء فارسی . نشانه ٔ حرف چهاردهم از حروف تهجّی است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد نیست (مگر اینکه قائم مقام زاء باشد) و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد چهارده (14) است .ابدالها:> این حرف به «ت » بدل شود:ارژنگ = ارتنگ : به قص...
-
ناژ
لغتنامه دهخدا
ناژ. (اِ) درخت کاج . درخت صنوبر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از هفت قلزم ). ناژ و نوژ و نشک درخت کاج باشد. (از انجمن آرا). ناژ. ناژو. ناز. نوژ. نشک . نوژن . نوج که درختی است از نوع صنوبر و سرو. بعضی ناژ را همان عرعر دانسته اند. ازین بیت منوچهری شاید است...
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (اِ) صنوبر. سرو سیاه . ناژ. نوژ. ناج . ناجو.ارزه . نوج (نوح ). شوخ . درخت راتینج . درخت راتینه . شجرةالراتینج . نشک . وُهل . کاز. کاژ. تنوب . نام درختی باشد که آن را به عربی صنوبرالصغار خوانند و آن تخمی است مثلث و سه گوشه ، طعم آن به چلغوزه نزد...
-
زیب
لغتنامه دهخدا
زیب . (اِ) زیبایی و خوبی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 27). زینت و نیکویی و آرایش باشد. (برهان ). خوبی و زینت و آرایش و آنرا زیبا و زیبان نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آرایش . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). نیکویی و زینت . (اوبهی ). نیکویی...